تنهایی...!

"تنهایی"

.

.

.

این واژه را


.

.

بلندترین

شاخه ی

.

.

.

بلندترین

درخت صنوبر

می فهمد!

به یاد باران دیشب که فقط "تو" را کم داشت!

دیشب باران قرار با پنجره داشت


روبوسی آبدار با پنجره داشت


یکریز به گوش پنجره پچ پچ کرد


چک چک چک چک... 


چه کار با پنجره داشت؟ 

یاد قیصر امین پور بخیر!

به یاد باران دیشب که فقط "تو" را کم داشت!

باران شاعرانگی را برمینگیزد ... اما حتی باران دیشب بی "تو" مرا شاعر نکرد!

کاش تمام نشویم برای دیگران... 

کاش تمام نشویم حتی بعد م ر گ! 

امان از هزاررنگی آدمهای باران نشناس!

 

پیشکش 58 / اصلیتم را...!

خواستم خودم را معرفی کنم

مرا به هر نامی می توانی بخوانی

همزاد آتشم

هم ردیف آب

هم پای باد

همنشین خاک


مرا به هر نسبی - هم - می توانی ملقب کنی

اهورامنش

آریانسب


مرا در هر سنی - هم – می توانی تصور کنی

پای که میکوبم مقابل مغازه ای تا برایم آرامش بخری

کودکم

رها در باد که می دوم

و آن بادبادکهای رنگی را

که تو برایم ساخته ای

در آسمان خدا می رقصانم

نونهالم

شعر تازه ام را که

لب ایوان سنگی خانه برایت زمزمه میکنم

جوان شده ام

تب های زمستانیت را

که پاشویه میکنم

مادری شده ام

که می توانی به شب بیداری هایم اعتماد کنی

و با خیال راحت خودت را به دست من بسپاری


اینجا کنار من که باشی

گم نمیشوی

تمام کوچه پس کوچه های شهر را بلدم

تمام پیاده رو ها

تمام "خوشحالی فروشی ها" را

 

می دانم آن سید مستجاب الدعوه که تو را به من برگرداند

کدام مسجد

نمازهایش را اقامه میکند

می دانم ته ِ کوچه ی مادربزرگ

می خورد به همان خیابانی

که امامزاده قاسم (ع) آنجاست

می دانم کتابخانه ی ملاصدرا

همانجایی است که مادر

برای سلامتی تو

تمام کتابهای دوست داشتنی اش را نذر کرد


اما عزیز!

از تمام این مسیرها

کوچه "علی چپ" را بیشتر از همه بلدم!

وقتی حرمت ها شکسته شد

و معنی پرواز را کسی ندانست

و به شعر و شعور توهین شد


نه.... نیامده ام گله کنم

این یک "شکایت نامه" نیست


خواستم بگویم

به "بعضی ها" بگو

تا می تواند

آزارمان دهد

شکنجه مان کند

شاید

اصلا شاید

ما مستحق این همه آزاریم

به قول قیدار

هر خبط تقاصی دارد!


خواستم بگویم

من آماده ام

تا زگیها میخواهم

اصلیتم را عمل کنم

هویتم را عوض کنم

می خواهم به دسته ی "کرگدن ها" بپیوندم!

به یاد باران دیشب که عالی بود....

... ادامه دارد!

تولد 88 سالگی عزت سینمای ایران!

عزت سینمای ایران!

تولدت مبارک!

از زبان خودش بشنویم:

فقط می‌دانستم سال تولدم ۱۳۰۳ است.

وقتی به دنیا آمدم، آن‌قدر لاغر و نحیف بودم که پدر و مادرم می‌ترسیدند وقتی به خواب می‌روم، دیگر نفسم بالا نیاید.


مادرم که تنها دختر باسواد محله‌ی سنگلج بود، با مشورت با زنان همسایه 

من را نزد روضه‌خوانی که «سیدمهدی» نام داشت، تبرک کرد. 

این‌که سن من الان به اینجا رسیده، اول برکت خداست و بعد هم سیدمهدی.»


رخشان بنی‌اعتماد که در فیلم «روسری آبی» با عزت‌الله انتظامی همکاری داشت


گفته بود: « او آقاعزت است، آقا به مفهوم واقعی کلمه.» 


در ادامه خطاب به ایشان میگوید:


اما آقای انتظامی با الهام از خودتان می‌گویم که:


همیشه پای یادداشت‌های‌تان امضا می‌کنید عزت.


بی‌تعارف و اغراق باید بگویم شما عزت سینما و عرصه‌ی فرهنگی ما هستید. 


نه فقط به‌خاطر آثار به یادماندنی‌تان


بلکه به‌خاطر کارهایی که انجام ندادید و فیلم‌هایی که بازی نکردید.


شما عزت عرصه‌ی فرهنگ هستید


نه به‌خاطر حضورتان در بسیاری از جاها


بلکه به‌خاطر عدم حضورتان در بسیاری از جاها.


عزت عرصه‌ی فرهنگ و تاج سر همه‌ی ما هستید 


چون بنده‌ی زر، زور و تزویر نشدید.»

آسمان....!

انسان ها

به آسمان 

احترام می گذارند

چون

.

.

.

هنوز

.

.

برایشان 

دست نیافتنی است!

پیشکش 57 / نقطه . تمام...!

یک پرده خودت را عیان می کنی و می گریزی غزال!

صد بار

هزار بار

بی نهایت بار

به زبان خوش

به زبان ناخوش

برایت سروده ام که مرا

زیر پای مرا

اینگونه "ناگهان"

خالی مکن

وقتی که

اعتیاد افتضاح مرا

به خودت

می دانی!

 

امروز وقتی

خودت که غایبی

پیغام های حاضرت دردی دوا نمیکند!

 

لطف کن هی نگو:

شاد باش

برخیز

بنویس

از شعر / از شعور / از رقص مولانا و شمس

 

اخم نکن

بی فایده است

خودت را به زحمت نینداز

من

مثل کودکیهایمان

لج کرده ام

از این لحظه تا ابد

فقط می خواهم بنشینم

و زل بزنم به قاب عکس نداشته ات!

 

امروز غروب

آن آینه قدی خانه مان شکست

وقتی که من

تمام رخ تو را می خواستم

 

چراغ ها خاموش

آسمان ابری

رنگ ها خاکستری

 

هر فصل

این قصه مکرر می شود

اما من

د َرسـَت را نمیخوانم

همچنان که دستت را!

 

این بار

این رمان را که دارد زیادی به درازا می انجامد

خود

تمام خواهم کرد

نه من مولانایم

نه تو شمس

که "هفت من مثنوی" دوباره زاده شود

بگذار

و باید 

این رمان عقیم بماند

حتی اگر 

ویار عاشقی کرده باشد

 

این بار

خود

تمام می کنم

نقطه وسط  ِ خط

باید درست بزنم وسط خال

ت / نقطه / واو

امضاء : پرنیان!

تمام!

... ادامه دارد!

امسال هم عید بدون تو آقا (عج)!

* حالا که این روزها همه با اعداد و ارقام حرف می زنند گفتم بد نیست کارهای انجام شده توسط خاتم پیامبران (روحی و ارواح العالمین لتراب مقدمه الفداه) را نیز با جدول و توضیحات نشان دهیم!

* عیدیم را چقدر خوب دادی خدای مهربان من! یار سفرکرده ام از سفر آمد! لحظه ی دیدار نزدیک است!

* چه خوب تر است اگر عیدی واقعی ما را ظهور حضرت حجت (عج) قرار بده!

امسال بهار بی تو یعنی پائیز  / تقویم به گور پدرش می خندد

پیشکش 56 / مالیخولیای جدید!!! مسئله این است!

اشتباه نشود... بنده نه قصد تبلیغ برای مهران مدیری دارم که ایشان احتیاج به تبلیغ ندارند

نه از طرفداران پروپاقرصش هستم

نه میخواهم سریال قهوه ی تلخ را مورد تحلیل و بررسی قرار دهم

هرچند که بازار چسباندن وصله های ناجور به هرکس که در این مملکت برای خنداندن مردم یک کاری کرد داغ است 

و مهران مدیری هم از تیر ترکش این بعضی ها در امان نماند!

حتما شنیده اید که این روزها درباره ی فراماسونری بودن سریال قهوه تلخ حرفها گفته می شود

و عوامل این کار هم برای اثبات ادعایشان، گویا خود را بسیار به زحمت انداخته اند

بنده نه بصیرت این را دارم که این ادعا را رد یا قبول کنم

و نه تمایلی به این کار دارم

اما حرفم این است:

اگر این آقایان یا خانم های همه چیزدان که به کمین همه نشسته اند تا بگویند:

اسلام در خطر است و دنیا در تصرف شیطان پرست هاست ...

به جای اینهمه حرف و تحلیل و بررسی آثار این و آن،

اندازه ی سر سوزنی تلاش می کردند تا "در عمل نه حرف" برای اسلام تبلبغ کنند 

و خودشان از راهی که ادعای درستیش را می کنند 

یک لبخند کوچک بر لب مردم این مملکت بنشانند...

بسیار مطلوب تر بود 

تا اینکه وقتی خود عرضه ی هیچ کاری را ندارند 

فقط چماق بردارند و بکوبند تو سر هر کس که برای این مرز و بوم یک قدمی برمیدارد!

فرض میکنیم تمام این حرفای مالیخولیایی درست باشد 

در اینجا ما با چند مشکل مُهُمّ مواجه می شویم!!!

اول اینکه: 

حالا خداییش با این طیف گستره ی آدمهای سر به راهی که با قهوه تلخ مهران مدیری شیطان پرست شدند چه کنیم!!؟؟؟؟

دوم اینکه:

اگر بنا باشد این آدمهای  ِ شیطان پرست  ِ تازه نفس را یکی معرفی کند 

اولیش بنده هستم

سه نفر آدم را می شناسم که در یک خانواده زندگی میکنند 

و از یک هفته قبل از رسیدن قسمت بعدی قهوه تلخ 

شب تا صبح زنبیل می گذاشتند دم دراون کلوپ سی دی فروشی کذایی در آن خیابان کذایی!!!

حالا اسم و آدرسشان بماند برای وقتش!!! 

عرض به حضور معنبر معطر منورتان که این سه نفر کشته مرده ی مهران مدیری هستند 

کافی است مهران از این ور نگاه کند آن ور این سه نفر باهم غش می کنند!!!

آب قندت باید دستت باشد تا این سه نفر را به هوششان آوری!!!

سوم اینکه:

خداییش خداییش با آن طیف گسترده ی بی پولی که دنبال نیم سیر لبخند میگشتند

و از زور بی پولی، به حرف مهران گوش نکردند و سی دی هایش را کپی کردند

و ای دل غافل چه نشسته اید که

آنها هم به خیل شیطان پرستان پیوستند چه کنیم؟؟؟؟؟!!!!

و آخر اینکه:

باید سطرهایم را بشمارم و ببینم که این متن را در چه ساعتی در اینترنت ثبت میکنم 

مبادا نوشته ی بنده علامت واضح شیطان پرستی باشد 

میخواستم با اجازه ی خودم بگویم:

آنقدر می دانم که به خدا به خدا به خدا این اسلام خوب دوست داشتنی ما نیست!

دین ما خیلی باصفاتر از این حرف هاست که این مدعیان نشان می دهند!

به خود خدا این اسلامی نیست که فردا پیامبرش (ص) مبعوث می شود!

یاعلی مددی!

... ادامه دارد!

پیشکش 55 / هیچ رازی درمیان نیست!

نقد یک اثر بی دیدن یا خواندنش امکان ندارد

اما امروز من میخواهم "در کمال صحت و سلامت عقل و جان" این کار را انجام دهم!

بارها اسم این دو کتاب را شنیده ایم:

رازهایی درباره زنان که مردان باید بدانند

رازهایی درباره مردان که زنان باید بدانند


به نظر من این راز را درهیچ کتابی نمیتوانی بیابی 

جز در آیه آیه ی دلت البته اگر "عاشق" باشی!


زنان راز خاصی ندارند که مردان بدانند و مردان نیز!

همین که در آغاز راه ِهمراهی با همسفر زندگیت

تصمیم بگیری یاری برای غارت برگزینی

و همراهی برای زندگیت

و برایش قسم بخوری

و با خودت و او عهد ببندی که در تمام خوشی ها و ناخوشی ها در کنارش باشی

و در خفا به خودت قول بدهی که به تمام عهدهایی که با او بسته ای پایبند بمانی

همین برای یک شروع عالی کافی است.


اگر پایه ات بر "عشق" باشد ...

هر ثانیه که می گذرد درخواهی یافت که 

مهرش بیشتر از ثانیه ی قبل بر دلت می نشیند

و به خودت که بیایی خواهی دید که عاشق سینه چاکش شده ای

و بی او حتی یک روز نمیتوانی دوام بیاوری!


هیچ رازی جز "عشق" در میان نیست

خشت خشت خانه ات که بر "عشق" استوار شود

بنایت تا ثریا قد می کشد

و دستت به آسمان می رسد

و میتوانی برای یارت ستاره بچینی

و آفتاب لقمه بگیری!


اگر پایه ات بر "عشق" باشد

روزگارت چنان میشود که هرصبح...

صدقه دادنت و آیه الکرسی خواندنت

اول برای سلامتی امام زمان (عج) و بعد برای او

مثل نماز برایت واجب می شود!


هیچ رازی درمیان نیست مگر اینکه ...

هرکه هستی و هرچه هستی خودت را از میان برداری!

پرده را از این راز سالها پیش حافظ شیرین سخن شیراز برداشته است که:

میان عاشق و معشوق هیچ حایل نیست

تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز


راز آن است که تو هرکه باشی و هرمقام و منصبی داشته باشی

باید برای همراه زندگیت کوچک شوی و تمام قد برای او باشی!

مباد که بهترین باشی در شغلت و در حضور اغیار

اما بهترین نباشی برای یار!


راز آن است که حتی در لحظات ناگوار زندگی طاقتت طاق نشود

و مهرش مانع از آن شود که حرمتش را بشکنی یا دلش را!


راز آن است که روزهای پریشان حالی در کمین احساس خوشبختی شما نشسته است

مباد که سختی های زندگی خسته ات کند و برای عاشقی فرصتی برایت نگذارد

یا عاشقی رنگش را ببازد

یا اصلا در کنار او بودن برایت عادت شود!


راز آن است که یارت بداند در هرموقعیتی حامیش تویی 

و می تواند هرکجا و هر لحظه به تو تکیه کند و دلش قرص باشد!


راز آن است که یک روز که نباشد در به در نبودنش باشی 

و چون آمد هزار بار نبودنش را جبران کنی!


راز آن است که هیچ چیز و هیچ کس را بر او... 

بر مهر او، بر عهد او و بر قسم  ِ برای او ترجیح ندهی!


اشتباه نشود

نمیگویم خودت را، اصلیتت را و بودنت را به باد فنا بسپار .... نه!

خودت باش!

لازم نیست عقایدت را در او ذوب کنی و بی اصل و اندیشه شوی ... نه!

هیچ کس این را از تو نمی خواهد!

خودت باش!

در عین حال که نمی گذاری اختلاف عقاید و علایق، پیوند محکمتان را خدشه دار کند!

یارت را دربند "خودت" نکن!

به بودنش، هویتش، افکارش و آزادیش احترام بگذار 

در عین حال که او را می پرستی و او تو را ستایش می کند!

راز این است که هر صبح با عشق برخیزی 

و هر شب مشق عشق کنی 

و نگذاری که عشق "عادت" شود

و هر نـَفـَس تازه اش کنی

و هر روز مـَهرنامه ات را با نام مـِهر تازه اش کنی

و دوباره امضایش کنی

و نگذاری که جوهرش خشک شود!


راز آن است که هرکه هستی و در هر کجای این دنیای کوچکی

کلمه ی نحس "غرور" را از قاموس عاشقی پاک کنی

و این جمله ی دوکلمه ای معجزه گر را

روزی هزاربار در دلت

و بارها بر زبانت

چشم در چشم

و دل در دل یار غارت تکرار کنی که :

دوستت دارم!

....ادامه دارد!

******

اینگونه چشم بدوزم به تو و آرزوهایم

خوب است؟

تصحیح می کنم!

اینگونه چشم بدوزم به تنها آرزویم

خوب است؟!

تو را می گویم!

پیشکش 54 / امان از این امیرخانی با قیدارش!

تا حالا شده احساس کوچک شدن را از عمق وجود لمس کرده باشی؟

شده درد حقارت حتی در لایه های زیرین پوستت دویده باشد؟

شده طعم هیچ بودن را چشیده باشی؟

شده خودت، خودت را ریز دیده باشی؟

شده در نبرد تن به تن ضرب فنی شده باشی؟

شده پیش بزرگی لنگ انداخته باشی؟

شده پیش کسی پنجه گذاشته باشی؟

شده در مقابل عظمت کسی از شرم عرق بر جانت نشسته باشد!؟

این حال و روز این روزهای "قلم" من است ...

با خواندن کتاب عالی ِ عالی ِ عالی ِ "قیدار" آخرین اثر ماندگار "رضا امیرخانی" ِ بسیار بسیار عزیز!

کلی سوژه داشتم برای نوشتن....

تیتر مطالبم را در دفتر یادداشتم نوشته بودم تا حسابی روی تک تکشان فکر کنم و به رشته ی تحریر درشان آورم

اما با خواندن قیدار هر بار که به نوشتن فکر کردم بر جان قلمم عرق سرد می نشیند!

این حال و روز این روزهای قلم حقیر من است!

خواندن  ِ قیدار  ِ رضای  ِ امیرخانی  ِ عزیز را به همه ی شما عزیزان  ِ جان توصیه میکنم!

... ادامه دارد!

خواستم اطلاع بدم!

ببـــیــــــن ...
این اسمش دلــــــه !
اگر قرار بــــــود بفهمه که فاصله یعنی چــــــــی ...
اگر قرار بــــــود بفهمــــه که نمیشــــه ...
میشد مغــــــــز!
دلـــــه ...
نمی فهمــــــه … !
خواستم اطلاع بدم!

ببخشای ای عشق!


به پایان رسیدیم اما نکردیم آغاز


فروریخت پرها نکردیم پرواز


ببخشای ای روشن عشق بر ما، ببخشای!


ببخشای اگر صبح را ما به مهمانی کوچه دعوت نکردیم


ببخشای اگر روی پیراهن ما نشان عبور سحر نیست


ببخشای ما را اگر از حضور فلق روی فرق صنوبر خبر نیست


نسیمی گیاه سحرگاه را در کمندی فکنده ست و تا دشت بیداریش می کشاند


و ما کمتر از آن نسیمیم


در آن سوی دیوار بیمیم


ببخشای ای روشن عشق بر ما ببخشای


به پایان رسیدیم اما نکردیم آغاز


فرو ریخت پرها نکردیم پرواز


پیشکش 53 / خدا و موسیقی و عشق

موسیقی حال آدم را خوب می کند

حتی اگر تا نیمه های شب قبل «قیدار امیرخانی» را خوانده باشی

و نتوانسته باشی ازش دل بکنی

و صبح زود که برای نماز بیدار شده باشی

و بعد خوابت نبرد

و به دلایلی 24 خرداد باشد

و باز، به دلایلی از سر صبح به «م ر گ» فکرکنی

و بیماری خاصی تمام ذهنت را مشغول کرده باشد

و با خودت بگویی که باید بلند شوی

و مجموعه سخنرانیهای «دکتر الهی قمشه ای» را پیدا کنی

و قسمت های راجع به «م رگ ش» را گوش کنی

که آنقدر قشنگ و لطیف و خواستنی از «م ر گ» می گوید

که آدم هوس «م رد ن» به سرش می زند!


داشتم می گفتم که

موسیقی حال آدم را خوب میکند در هر شرایطی که باشی

حتی اگر این روزها بسیار به «پرواز» فکر کرده باشی

و به این ماجرا که بار و بندیلت را نبسته ای

و در ِ گوش ِ خدا زمزمه کنی که کمکت کند

که این روزها بدجور به دستهای سبزش خیره شده ای

و بدجور به نوازش هایش محتاجی

که  همیشه محتاج بوده ای

و این روزها بیشتر این راز را فهمیده ای


داشتم می گفتم که

موسیقی حال آدم را خوب میکند

البته موسیقی که از عشق برخاسته باشد

نت هایش با عشق نوشته شده باشد

و با عشق زده شده باشد

و با عشق خوانده شده باشد

موسیقی حال آدم را خوب می کند

موسیقی و عشق و خدا

موسیقی و عشق و زندگی

موسیقی و عشق و حتی «م ر گ»

موسیقی ات را که نوشیدی با جان و دل

حالا می توانی راحت باشی 

می توانی نفس عمیق بکشی 

می توانی زندگی کنی 

می توانی اجازه دهی راحت اشکهایت صورتت را خیس کند 

می توانی به عزیزترین آدم زندگیت فکر کنی 

می توانی بخندی 

می توانی آواز بخوانی 

می توانی بروی توی حیاط و برای گنجشکان دانه بریزی 

می توانی رها شوی از هرچه هست و نیست 

راحت باش 

هرکار دلت میخواهد بکن 

حالا که خیالت از بابت خدا راحت است 

حالا که خیالت از بابت خدا راحت است 

حالا که خیالت از بابت خدا راحت است 

حالا که مست خدا شده ای 

راحت باش 

و زندگیت را بکن 

حتی اگر چیزی تا پایانش نمانده باشد

...ادامه دارد!

خدا و بچه ها!

بچه‌ها در ناهارخورى مدرسه به صف ایستاده بودند

سر میز یک سبد سیب بود 

که روى آن نوشته بود 

فقط یکى بردارید!

خدا ناظر شماست!


در انتهاى میز یک سبد شیرینى و شکلات بود

یکى از بچه‌ها رویش نوشت: 

هر چند تا مى‌خواهید بردارید!

خدا مواظب سیب‌هاست!

پیشکش 52 / تو،  من، مـِی

یادش سبز آنروز که مرا

با خودت

به آن تاکستان سراسر مـِی بردی ...

آن دشت سراسر سرور


من مات این سؤال شدم که 

مگر مـِی بی ساغر هم می شود؟


گفتی: بیا ....

اینهم تو و بی نهایت برگ و باغ و انگور و نور!


و من همچنان مبهوت تو و آن مـِیستان بودم

که از کدامتان میتوان بیشتر شراب....؟


گفتی: ...

می توانی هرچه دلت بخواهد 

برگ مـِی بچینی و با خودت به ارمغان ببری


و من تا آن روز نه تاکستان دیده بودم و نه برگ مـِی چیده بودم


آسمان آن روز آفتابی

فصل آن روز بهار

هوا آن روز دلپذیر

پس چرا در من طوفانی به رقص درآمده بود؟


قیس ِ من ...

در کسوت ِ ساقی ِ سیمین ساق ِ ساغر به دست

لیلایش را

با خود

به میکده آورده بود!


یادش سبز

دستانم را گرفتی

و مرا با خود

کنار درختچه های مـِی بردی


گفتی: ...

ببین!

برگهای مـِی، تـُردند

آنها را باید طوری بچینی

که خوشه های نورس آن بی سایبان نشوند

که صورتشان از آفتاب نسوزد


و من

که سراپا

محو مهربانی صدایت

و حریر دستانت بودم

در چشمان بی پایانت

که آن صورت ماهت را پرستاره کرده بود

خیره شدم

و محو شدم

و دیدم

صورتت را

که از آفتاب صحرای کویر

سوخته بود

و دستانت را

که از باغبانی میخانه

پینه بسته بود...

وهرچه مـِی بود را فراموش کردم 

چون تو...!

....ادامه دارد!

پیشکش 51 / بحران فوران اطلاعات!!!

آدم نمیدونه خوشحال باشه از اینهمه نبوغ 

یا خودش رو قیمه قیمه کنه از فوران اطلاعات مردم این دور و زمونه!!!

آقای محترم! خانم عزیز! خودت باش خودت!

توی یک جمع که مینشینی میبینی بعضیها در همه موردی نظریه میدن در حد تیم ملی

اونهم داغ داغ با قیافه ای حق به جانب و فیلسوفانه! 

واقعا که ارسطو و افلاطون و ابن سینا چند قرن زودتر به دنیا اومدن و حق بعضیا رو خوردن!!

تصادف میشه درمورد قطع نخاع شدن تصادفی ها و تعیین بیمه و شناسایی مقصر نظرمیدن!!!

یارو تو عمر شریفش 2 تا کتاب درباره ی امام حسین (ع) نخونده 

نقل مقتل میکنه شعر عاشورایی میگه مداحی هم میکنه .... پناه میبریم به خدا!

صحبت سیاست که میشه کارشناس بین الملل میشن!!!

در زمینه فوتبال دست بهترین مربیهای دنیا رو از پشت میبندن!!!

آقای محترم! خانم عزیز! خودت باش خودت!

نادرترین نوع این آدما یکیه که ارائه ی اطلاعات داخلی هم ارضاش نمیکنه 

و باید از اصطلاحات خارجی استفاده کنه!!!

این آدم جالب، دوسه روز، پیش بنده رو دیده که یه ذره تو خودمم و کمتر میخندم 

میگه تو افسردگی داری باید یوگا کارکنی 

باید آهنگ بک دران  گوش بدی 

تو باید رفله بشی رفلکس!!! 

آخه یعنی چی؟ خدای بزرگ! باید رفلکس بشم! 

(به خود خدا من نمیدونم این اصطلاحات رو، تو کدوم قسمت مغزش میسازه!!!)

هزار اصطلاح استفاده میکنه که خود خارجیها هم هنوز نشنیدن!

مثلا میگه: یه سیاره کشف کردن اسمش فیدر فاسیوئه آخر دنیاست دورترین سیاره به خورشید!!!

یا میگه: یه بازیگر اسپانیائیه به نام سامئل اسپندر آخر تیپ هنریه!

یا میگه.... 

اصلا ولش کنین ما که دیوونه شدیم از دست بیسوادی بعضیها و ادعاشون که آدمو عذاب میده!

آقای محترم! خانم عزیز! خودت باش خودت!

یه بزرگواری رو میشناسم که مدرک تحصیلیشون تربیت بدنیه

اما به دلیل کارآمدبودن جزء مدیران موفق یکی از مدارس شهرستان هستن.

تآتری را نوشتم برای شرکت در جشنواره ی فرهنگی مدارس 

ازشون خواستم بخونند و نظرشون رو بدن... 

ولی ایشون اصلا قبول نکردن. 

گفتن: از من درباره ی تربیت بدنی یا مدیریت مدرسه بپرسین ...

هرچی بلدم میگم اما این کار، کار من نیست. 

اول جاخوردم یه سر سوزن هم تو ذوقم خورده بود ...

چون عادت کرده بودم به اینکه هرکی درباره ی هرچی نظر بده 

ولی بعدا که فکرکردم رفتارشون رو تحسین کردم.

آقای محترم! خانم عزیز! خودت باش خودت!

کافیه یکی دوساعت تو یه مهمانی عمومی شرکت کنید...

مجموعه ای می بینید از آدمایی که همه چیزدانند!

همزمان از بحث های پزشکی و صابون سازی 

و روانشناسی و خیاطی و بدنسازی و هوا فضا 

و انرژی هسته ای و وکالت و کاشی کاری یک جا بهره مند می شوید!

 

توصیه ی پزشکی روز

آقای محترم! خانم عزیز! خودت باش خودت!

لطفا لطفا لطفا!

ادبیات هم بی "تو" بی فایده است....!

لعنـــــــــــــــت به همه ضرب المثل های جهان

هروقت لازمشان داری

برعکس از آب درمی آینــــــــــــد...

مثلا همین حــــــالا

که من تـــو را می خواهــ ــم

و طبق معمول

خواستن نـتـوانستن استـــــــــــــــــــ .....

 aks ehsasi (73)

"به تو فکر میکنم

تمام فعلهایم ماضی است

ماضی بعید

ماضی خیلی خیلی بعید

کمی نزدیک تر بیا

دلم برای یک حال ساده تنگ است..."

 

 

صرف بعضی از فعلها سنگینه

خیلی سنگین

"رفتن" را صرف کن

"رفتن" را که صرف میکنی

حالت از هرچی ادبیاته بهم میخوره!

 

همیشگی ترینم
تمام فعلهای ماضیم را ببر
چه در گذر باشی چه نباشی
برای من
استمراری خواهی بود
من هر لحظه تو را صرف میکنم...!

پیشکش 50/ بچه های تنها...!

فکرمیکنم نوشتن برای "آن دختر معصوم" رسالت قلم امروز من است... 

بگذارهرکس هرچه دلش میخواهد بگوید...

پنج سال است اوایل بهار که میشود و پنجره ی اتاقم را بازمیکنم باز هم صدای گریه های آن دختر همسایه را می شنوم که مادرش روزی هزار بار سرش آوار می شود و جیغ ماورای بنفش میکشد و کتکش می زند.

به خدا نمیخواهم از غم بنویسم اما این اتفاق در تمام طول سال در آن خانه درحال رویداد است و فقط تابستانها من بیشتر صدایش را میشنوم

بارها شده درآشپزخانه مان صدای شیون های مادرش را شنیده ام یا صدای التماسهای آن دختر معصوم را و در همان حال آشپزی برایش اشکها ریخته ام!

شاید بگویید دیوانه ام...

اما بارها به این فکر کرده ام که این دختر با دعوت پدر و مادرش به این دنیا آمده است نه به اختیار خودش!

این حرفها را از سر خیال نمی نویسم

اما

این دختر پناهگاهی می خواهد برای لحظه های تنهاییش

آغوشی برای اوقات دلتنگیش

نوازشی برای روزهای بی حوصلگیش

پاشویه ای برای شب های تب کردنش

بوسه هایی برای صورت ماهش

جواب هایی برای حیرانیهای دوران بلوغش

سنگ صبوری برای درد دل هایش

این حرفها را از سر هوس هم نمی نویسم

این دختر باید بزرگ شود ... رشد کند ... رعنا و برومند شود ....

باید عاشق مردی شود که در جستجوی نیمه پنهان خود بوده است ...

باید درآغوش کشد ... ببوسد .... عشقش را ابراز کند.... 

باید دلخوشی مردی باشد که به شوق او تمام سختیهای زندگی را متحمل می شود... 

باید مادر شود و به زندگی جان بخشد و بعد از سالها زندگی در آخر هم با عشق بمیرد!

آیا دختری که هرروز اینگونه زجرآور نفس میکشد و بزرگ میشود می تواند در آینده عاشقانه زندگی کند و زندگی قشنگی نیز برای اطرافیانش بسازد؟

هیچگاه دلم نمیخواست آن دختر را ببینم چون نمی دانستم با دیدنش چه خواهم کرد؟

اما ناخواسته یک روز دیدمش...

به خدا اگر دیوانه ام نمی خواندند به جای تمام اشکهایی که ریخته بود هرچه در توان داشتم ... هرچه بلد بودم محبت نثارش میکردم!

حیف...

حیف از هدیه هایی که خدا نصیبمان کرده است و قدرشان را نمی دانیم!

تمام آرامش دنیا رو برای بچه های دنیا آرزومیکنم!

خدای مهربان من! مراقب تمام بچه های تنها باش!

رضاکیانیان و شوخی با شهردار تهران!

در مراسم اختتامیه چهارمین جشنواره طنز طهران که یکشنبه شب برگزار شد، از هشت نام‌آور و پیشکسوت عرصه طنز مکتوب، سینمایی، انیمیشن و حوزه‌های دیگر تقدیر شد و رضا کیانیان یکی از تقدیرشدگان این جشنواره بود.

این بازیگر پس از دریافت لوح تقدیر گفت: «الان تمام امعاء و احشاء من در حلقومم گیر کرده است. الان که نشسته بودم می‌خواستم از آقای قالیباف بپرسم که همشهری عزیز خودُم! می‌خوام یَک چیزی بگُم. می‌گویند قتل انواع و اقسام دارد. هزار  جور می‌توان آدم کشت. یک گونه‌اش این است که آن‌قدر از بچه‌ها کار بکشیم که بمیرند و یک جور هم می‌شود که هوا را آن‌قدر آلوده کرد تا همه با هم بمیریم. اما مسئولش کیست و یقه چه کسی را باید بگیریم؟»

کیانیان در ادامه گفت: «حالا بعد از این حرف جدی یک خاطره هم تعریف کنم. پارسال، روز عاشورا به خانه حافظ احمدی دوست عکاسم رفته بودم که همیشه در آن‌جا خرج می‌گیریم. وقت برگشتن در ماشین، پشت چراغ قرمز ایستاده بودم. راننده ماشین پشتی مرتب بوق می‌زد که حرکت کنم. من هم با دست چراغ قرمز را نشانش می‌دادم. راننده از ماشینش بیرون آمد و فریاد زد: دمت گرم‌ داداش! پس شور حسینی‌ات کجا رفته؟ برو دیگه!»

حوا...!

حوا که باشی

بعضی ها

"هوا" برشان می دارد که 

"آدمند"

پیشکش 49 با چاشنی دوستی سروش صحت!

سال ها قبل به من گفتی:

دوستی یعنی این که

اگه یه اشتباهی کردی و دوستت یه سیلی زد تو صورتت

اصلا ناراحت نشی


گفتی و گذشتی


اما

خودت هم نمیدونستی

از اون روز

آرزویی رو

در دلم انداختی


سال هاست

در این اندیشه ام


چه خطایی کنم

که مستوجب آن سیلی

از دستان "تو" باشم

.

.

.

صورتم....

آی "بی تاب" است برای دستانت

.

.

.

فقط

لطفا

حتما

محکم بزن!

********************

حالا هی آدرس بده برم دلنوشته "سروش صحت" رو بخونم!

دوست، به قلم سروش صحت: 

دوست، تقدیر گریزناپذیر ما نیست.

برادر خواهر پسر خاله و دختر عمو نیست که آش کشک خاله باشد.

دوستی انتخاب است.

انتخابی دو طرفه که حد و مرز و نوع آن به وسیله همان دو نفری که این انتخاب را کرده اند تعریف می شود. 

با دوستانمان میتوانیم از همه چیز حرف بزنیم 

و مهم تر آنکه می توانیم از هیچ چیز حرف نزنیم وسکوت کنیم.

با دوستانمان میتوانیم درد دل کنیم و مهم تر آنکه می شود درد دل هم نکرد و بدانیم که می داند. 

از دوستانمان می توانیم پول قرض بگیریم 

و اگر مدتی بعد او پول خواست و نداشتیم با خیال راحت بگوییم نداریم.

و اگر مدتی بعد تر دوباره پول احتیاج داشتیم و او داشت دوباره قرض بگیریم.

با دوستانمان میتوانیم بگوییم: امشب بیا خونه ما دلم گرفته 

و اگر شبی دیگر زنگ زد و خواست به خانه مان بیاید و حوصله نداشتیم 

بگوییم : امشب نیا حوصله ندارم. 

با دوستانمان می توانیم بخندیم 

می توانیم گریه کنیم 

می توانیم رستوران برویم و غذا بخوریم 

می توانیم بی غذا بمانیم و گرسنگی بکشیم

می توانیم شادی کنیم 

می توانیم غمگین شویم 

میتوانیم دعوا کنیم

می توانیم در عروسی خواهر و برادرش لباس های خوبمان را بپوشیم 

و فکر کنیم عروسی خواهر و برادر خودمان است.

و اگر عزیزی از عزیزان دوستانمان مرد لباس سیاه بپوشیم و خودمان را صاحب عزا بدانیم.

با دوستانمان میتوانیم قدم بزنیم 

می توانیم نصف شب زنگ بزنیم 

و بگوییم: پاشو بیا اینجا 

و اگر دوستمان پرسید چی شده؟

بگوییم :حرف نزن فقط بیا.

و وقتی دوستمان بی هیچ حرفی آمد 

خیالمان راحت باشد که در این دنیا تنها نیستیم 

با دوستانمان می توانیم حرف نزنیم کاری نکنیم جایی نرویم 

و فقط از اینکه هستند خوشحال و خوشبخت باشیم 

و اگر شما یا او غیر از این بودید شک کنید که هنوز به دوستی نرسیده اید!

حی علی جنون!

«اشهد انّ» عشقِ تو، کشت مرا کشت مرا!
«اشهد انّ» روی تو، روی خودِ خودِ خدا

«اشهد انّ» بوی تو، بوی بهار جان و دل 
«اشهد انّ» چشم تو، چشمه‌ی خوبی‌ و صفا

«اشهد انّ» حسن تو، غبطه‌ خورد بر آن پری
«اشهد انّ» حال تو، مایه‌ی رشک اولیا

«اشهد انّ» سینه‌ات‌، صافی ابر پاکدل
«اشهد انّ» چهره‌ات، روشنی ستاره‌ها

«حیّ علی» جنون جنون! دیده‌ی آغشته به خون
«حیّ علی» بدون چون! نیست در این سرا «چرا»

«حیّ علی» به سوی آن کو بردت به آسمان 
«حیّ علی» دوان دوان، همچو خیال بادپا

«حیّ علی» شکر شکر، که ریزد از لب سحر! 
«حیّ علی» گهر گهر، که بخشد از لبش به ما 

«حیّ علی» طرب طرب، که عشق او شود سبب!
«حیّ علی» طلب طلب، که تا شوی ز خود رها...

امیرحسین سام

لندن، ژانویه ۲۰۰۷

***********

یا زینب کبری دست ما را بگیر!

پیشکش 48 / مرا به یک راه...!

نه اینکه کم آورده باشم

نه

اما ایلیا

ایلیای خواستنی بی مروت من

از من

معجونی ساخته ای

از حیرانی


مرا به یک راه

به یک راه وانمیداری چرا؟


یک بار مرا به خود می طلبی


یک لحظه مرا صد چشم

فقط

تماشا میکنی


یک صبح مرا

با عطر گلهای مریمت

از خواب بیدار کنی


یک دم مرا

برمی تابی


یک آفتاب مرا

بیابانگرد میکنی


یک دریا مرا

غرق ماسه و موج


یک شب

شرابی و شهدی و شعر


یک صبح

به ساقی ات می سپاری

که مرا

از ساغر نابت ننوشاند


آخر این چه رسم عاشق کشی ست ایلیا


تو را به هرچه نور

تو را به هرچه نار

رواست اینگونه مرا بی تاب

اینگونه مرا حیران کنی؟


مرا به یک راه...

به یک راه وادار ایلیا


از آن روز که با تو عهد عاشقی بستم

قسم خوردم به بهشت

قسم خوردم به هرچه انار

خاک پایم

کوچکم

اسیرم

خانه زادم

برایت می سرایم

هرچه بخواهی

میخوانم

هرچه بگویی

می شکنم

می افتم

می تپم

اشک می شوم

دل می دهم

جان می گذارم


اما مرا

به یک راه وا دار 

به یک راه ایلیا

تو را به عشق قسم.....!

.... ادامه دارد!

شیدایی

گرچه میگفت که زارت بکشم می دیدم

که نهانش نظری با من دلسوخته بود 

ای جانِ ِجانِ ِجانِم تو جانِ ِجانِ ِجانی!

دریاب ما را 

در خم چوگان خمش لانه گزیده ام چو گوی

گفته مگوی با کسی باش دوا فرستمت

برای آنکه بدانی چه میکشم بی تو

خدا تو را به یکی چون تو مبتلا سازد!

پیشکش 47 / گفتی بنویس...!

دستم به نوشتن نمی رفت... گفتی: بنویس 

و نمیدانی که من مستأصل شده ام از کلماتی که مرا به آسمان نمیرساند

گفتی: بنویس!

گفتم: کاش بتوانم بنویسم

گفتی: بسم الله بگو و شروع کن

گفتم: بسم الله 

اما بسم الله را از آن توانستم بگویم که سخن من نبود از "او" بود

فقط بگذار همین را بگویم

بگذار همین را بنویسم که این عکس از دیشب که دیدمش دیوانه ام کرده است

بگذار بگویم که از علی هیچ نمی دانم 

حتی قطره ای از دریا 

و خودت گفتی که چقدر دلمان گرفت ...

از بس که به جای «تبریک تولد فاتح خیبر» برایمان پیامک جوراب آمد

خسته ام از کلماتی که مرا به آسمان نمی برد

علی جان! عکسی از تـَرَک دیوار کعبه دیوانه مان کرده است

تو را به جان فاطمه ات دری از این دل سیاه به سوی نور بگشا با همان دستهای خیبرشکنت

*********************

زنگ میزنی ... مرا به هم می ریزی...... تلخ می خندی..... مشق عشق میکنی..... و خداحافظی میکنی

کعبه .......نور.......موج....... روز جهانی عشق...... صبح قریب.......پدر..... رضا امیرخانی..... فاطمه نوری....... احمد دهقان...... حاتمی کیا

خدا عاشقترت کند......

خدا عاشقترت کند...... با این آتشی که به این دلم انداختی

اجرت با علی

یاعلی مددی!

پیشکش 46 / ادای دین پدرم...!

از خدا که پنهان نیست از شما چه پنهان رابطه ی من با پدر بزرگوارم بسیار عاشقانه و عارفانه است!

ساعتها با فرشته در مورد اینکه برای روز پدر چی بنویسم حرف زدیم!

چند روز پیش شهدای گمنام رو آوردن امامزاده قاسم (ع) و یاد روزهای جنگ و شهدا تو دلهامون زنده شد...

چهار تا برادر دارم  

ولی پدرم هیچوقت... هیچوقت برادرهامو با خودش نبرد سر خاک شهدا...

یا اگه با خودش برد...

هیچوقت... هیچوقت... دست پسراشو به احترام فرزند شهدا تو دستش نگرفت!

به احترام خوانندگان خاص دلنوشته هام که پدر عزیزشون در قید حیات نیست ....

و میدونم امشب یه بغض سنگینی تو گلوشون داره اذیتشون میکنه...

هیچی نمی نویسم....

نمی تونم چیزی بنویسم...

نباید بنویسم....

باید حق دختریشو  به جا بیارم!

فقط این عید بزرگ رو به همه تبریک میگم!

برای تمام پدرهای دنیا آرزوی سلامتی و طول عمر باعزت میکنم!

و برای تمام پدرهای دنیا که نزد خدا روزی می خورند آرزوی رحمت و مغفرت دارم!

غزلی نذر حضرت مولا (ع)!

مولای ما نمونه ی دیگر نداشته است

اعجاز خلقت است و برابر نداشته است

وقت طواف دور حرم فکر می کنم

این خانه بی دلیل ترک برنداشته است

دیدیم در غدیر که دنیا به جز علی

آیینه ای برای پیمبر نداشته است

سوگند می خورم که نبی شهر علم بود 

شهری که جز علی در دیگر نداشته است

طوری ز چارچوب در قلعه کنده است

انگار قلعه هیچ زمان در نداشته است

یا غیر لافتی صفتی در خورش نبود

یا جبرِِییل واژه ی بهتر نداشته است

چون روز روشن است که در جهل گمشده است

هر کس که ختم نادعلی بر نداشته است

این شعر استعاره ندارد برای او

تقصیر من که نیست برابر نداشته است

سیدحمیدرضا برقعی
****************
* ولادت آقامون علی (ع) رو خدمت حضرت ولی عصر (عج) و تمام دوستداران مولا تبریک عرض میکنم!
* روز پدر رو به پدر بزرگوارم و همسر عزیزم تبریک میگم!

داغ امام بر جگر امت از زبان سید شهیدان اهل قلم!

داغ های همه تاریخ را ما به یکباره دیدیم


چرا که ما امت آخرالزمانیم


و خمینی، این ماه بنی هاشم


میراث دار همه صاحبان عهد بود در شب یلدای تاریخ. 


در عصر ادبار عقل و فلک زدگی بشر


در زمانه غربت حق


در عصری که دیگر هیچ پیامبری مبعوث نمی شد 


و هیچ منذری نمی آمد ...


خمینی میراث دار همه انبیا و اسباط ایشان بود 


و داغ او بر دل ما، داغ همه اعصار، داغی بی تسلی.


ما را این گمان نبود هرگز که بی او بمانیم.


آخر او آیتی بود که «ثقلین» را در وجود خود معنا می کرد


همه ی «ماتَرَک رسول الله» را 


و ما می دانستیم که زمین و زمان می گردند ...


تا انسان هایی چون او، هر هزار سال یکی، پای به دنیای گذارند.


آخر آدم هایی چون او، قطب سنگ آسیاب افلاکند


مصداق حدیث «لو لاک» اند و غایت الغایات وجود……


و حق است اگر با رفتن او، زمین از رفتن باز ماند


آسمان نیز


خورشید سرد شود 


و ماه بشکافد 


و دریا ها طغیان کنند


و باران خون از آسمان ببارد


و مومنین از شدت ماتم دق مرگ شوند


و اگر نبود آن حجت غایب، تو بدان، بی تردید که همان میشد.

ادامه نوشته

پیشکش 45 / تمرین خندیدن!

حاصل نزدیک یک سال وبگردی این شد که هر وبی را بازکردیم باکمال تأسف دیدیم پر است از غم و غصه و ناله و آه و افسوس!

یکی، یکی رو دوست داره اون یکی دوستش نداره!

یکی، یکی رو دوست داره اون یکی نمیدونه که این دوستش داره!

یکی، یکی رو دوست داشته ازش جدا شده یا - جز ّ جگرزده ها - ازش جداش کردن!

یکی، هیشکی رو دوست نداره!

یکی، هیشکی دوسش نداره!

یه عده ای، یکی رو دوست دارن وایسادن وسط میدون اینترنتی داد میزنن: انجمن هواداران فلان آدم!

یه عده ای از یکی بدشون میاد وایسادن وسط همون میدون داد میزنن: انجمن ضایع کنندگان بهمان آدم!

ول کنین بابا این حرفا رو یه خورده!

شما رو به خدا یه نیم ساعت همه ی کارهاتونو بگذارین کنار برین بنشینین بازی بچه ها رو تماشا کنین!

دلتنگ كودكیم!

یادش بخیر....

قهر میكردیم تا قیامت؛

و لحظه بعد قیامت می شد

بیایین از هر ماجرایی برای خودمون سوژه خنده بسازیم و به چشم مشکل بهش نگاه نکنیم!

لطفا حرفهای همیشگی رو نزنین که مثل کبک سرمو کردم زیر برف و ....

نه به جان خودم! من هم میدونم دور و برمون چه خبره!

منم میدونم گوشت کیلویی خداتومنه....

بنزین که نگو اووووووووه.....

میدونم تحریمیم....

میدونم امسال دیگه روز زن از النگوهای همیشگی خبری نبود....

آقایون نمیتونن راه به راه مدل ماشیناشون رو ببرن بالا .... یا مبایلاشون رو عوض کنن.....

خودمون دیگه نمیتونیم برای هر عروسی دودست لباس بخریم و مجبوریم به همون یه دست قناعت کنیم!!!!

فیلم میسازیم گریه دار!

سریال های تلویزیونیمون که رسما شدن کارخونه ی آبغوره گیری!

ترانه هم میخونیم اونم گریه دار!

رمان می نویسیم اشک آور در حد تیم ملی!

آره... آره... ولی بیایین فکرکنیم که تو همه ی دور و زمونه هایی که ما نبودیم و بعدها که ما نخواهیم بود همین مشکلات و شاید بدترش گریبان گیر آدمیزاد بوده و هست...

پس چاره ای نیست که ماها دلمونو گـُنده (تأکیدمیکنم به ضم گاف) کنیم.... 

اصلا بیایین یه مدت کوتاه هم که شده خودمون رو بزنیم به بی خیالی ببینیم چه مزه ای میده!

یکی از همسایه هامون یه مزدای آبی خوشگل تروتمیز داره که رو گلگیرش نوشته: 

زگهواره تا گور  بی خیال!!! 

هروقت از کنار اون مزدا رد میشم با اینکه اون جمله رو هزاربار دیدم بازم میخندم!

بابا ول کنین غم و غصه رو.......

حتما باید گیر یه بیماری لاعلاج بیفتیم که قدر زندگیمون رو بدونیم؟

دانشمندا که بیخودی وقت و عمرشونو تلف نمی کنن .... واسه شماها گفتن .... اون خنده ای که قدیمیا میگن بر هر درد بی درمان دواست اون لبخند ژکوند نیست که تحویل خودتون و جامعه بدین ....... نه خیر اون قهقهه است، خنده های از ته دل جان من عزیز من!

حال من خوب است


اما


دلم تنگ آن روزهایی شده

 که می توانستم از ته دل بخندم!

مگه ملت عزیز ما چه چیزیشون از بقیه ی آدمای دنیا کمتره؟

به خدا خندیدن حق مسلم ماست حتی از انرژی هسته ای هم مسلم تر....!!!

اصلا من از پشت همین تریبون ببخشید از پشت همین صندلی درحالیکه این آخرین اثر بزرگ هنریمو رو تایپ میکنم فتوا هم صادر میکنم: خنده برای سلامتی شما خواننده ی مطلب من اوجب واجباته! اگه نخندین ............ حالا جزئیاتشو نمیگم ولی خودتون میدونین!

بخندین ....... اگه ضرر کردین با من!

... ادامه دارد!

فنجان های چای...!

لیوان چای روی میز


در انتظار یک بوسه است

نه تو می آیی 

و نه او گرم می ماند

چه گناهی دارد...

سماوری که داغ دیده است؟

اگر شبی بارانی هم باشد


رسالت من اين خواهد بود


تا دو استکان چای داغ را


از ميان دويست جنگ خونين


به سلامت بگذرانم


تا در شبی بارانی


آن ها را


با خدای خويش


چشم در چشم هم نوش کنيم!