شیدایی
گرچه میگفت که زارت بکشم می دیدم
که نهانش نظری با من دلسوخته بود
ای جانِ ِجانِ ِجانِم تو جانِ ِجانِ ِجانی!
دریاب ما را
در خم چوگان خمش لانه گزیده ام چو گوی گفته مگوی با کسی باش دوا فرستمت
برای آنکه بدانی چه میکشم بی تو
خدا تو را به یکی چون تو مبتلا سازد!
+ نوشته شده در دوشنبه پانزدهم خرداد ۱۳۹۱ ساعت ۱۱:۴۳ ب.ظ توسط پرنیان
|
سلام و سیب و سعادت!