لطفا سه متن را به ترتیب اولویت انتخاب کنید!



گلدان


اول از همه ممنونم که برای پیشنهاد بنده اهمیت قایل شدید و متن های بسیار خوبی نوشتید.

لطفا با دقت و حوصله متن ها رو مطالعه بفرمایید

بعد از رأی و نظر شما عزیزان از سه متن تقدیر به عمل خواهد آمد.

نظرات امتیازدهی اگر بلاگفا تو بازی نباشد 
و به حول و قوه الهی غروب روز دوشنبه تأیید خواهد شد.

لطفا به متن خود رأی ندهید.

بازخورد دریافت نوشته های خوبتان بعد از معرفی بهترین ها نوشته خواهد شد

فقط همین قدر بگویم که اتفاقات بسیار قشنگی برای این پست افتاد.

باز هم از توجه همگیتان ممنونم!
 



متن شماره 1

ماجون من / امیرحسین


این یادگار قلم را در حالی که بر روی تخت شماره 12 در منزل ماجون من نشسته ام

و صدای بچه گنجشکی در لابه لای درخت حیاط خانه ترنم سکوتم را شکسته است می نگارم 

در روبرویم کتاب فصلی برای زندگی است

فصلی که در آن اندکی از مردم روز گارما گرگ بیابان اند


مغازه ای که طنز فروش باشد جایی نیست

و قاعدتاً کنار این جاده های مه آلود کسی نقاب خنده نمی فروشند. 

در این بازار شلم شوربا که اکثریت مردم از آشوب قدیمی که از آن سوی آب ها نشئت می گیرد

می ترسند

و شاید هم یک اشتباه معمولی را دو باره تکرار نکنند، البته اگر بگذارند. 

واما بعد  ای مرغ سحر این بار ققنوس وار همنوا شو با من و این فصل را با من بخوان!

 



 
متن شماره 2

دختر هابیل

بارون آروم و نم نم ميبارید


اما  کم کم ريتم تندي گرفت و زمين خيس شد


من شده بودم عين بچه گنجشک خيسي که فقط دنبال يه جاي دنج ميگرده


سوار اولين تاکسي شدم


راننده تاکسي راديو رو روشن کرد


و من نگاهم به بارون روي شيشه بود


اينجا ايران است، اينجا صبح است و فصلي براي زندگي است.


يک زن عادي به همراه پسرش که يک سيب گاز زده در دستش و خيلي شبيه شازده کوچولو بود 

کنار من نشسته بود


و بارون هنوز ميباريد


و آهنگ مرغ سحر در حال خواندن بود


و مژده آزادي ميداد.


جاده لغزنده شده بود و کمی جلوتر تصادف شد


شلم وشوربایی شد که نگو


دریغ از دو سی سی انصاف


همه ققنوس وار جمع شدند و ترافیک سنگینی شده بود هرچند یک اشتباه معمولی بیشتر نبود.


دوباره تاکسی مسیر خودش را طی کرد رادیو هنوز روشن بود و گوینده از ایده آل بودن 


پای چپ زرافه می گفت


در روزگار ما هیچ چیز جای تعجب ندارد.


انگار هذیان های من پاپتی تمامی ندارد باید برای خودم  تخت شماره دوازده را رزو کنم، اگر بگذارند.

 
 



متن شماره 3

زهرا love


تنها  2 سی سی باران های آرام کافیست تا نقاب خنده مرا بشوید


و گیس طلای ام را در شب سفید به رخ شقایق های آبی بکشاند


در آن سوی آب ها زمین خیس همچون مار گزیده ای ترنم سکوت را برایم بخش می کند


همچون فصلی برای زندگیو چه عاشقانه است ...

 



 
متن شماره 4

مینا / این فصل را با من بخوان

اینجا صبح است


وقتی ماجون من مثل گنگ خواب دیده با صدای بچه گنجشگ که ققنوس وار چون مرغ سحر، 

آواز سر می داد


از خواب پرید


او الان در تخت شماره 12 بیمارستان پردیس بستری است


حالا به او 2سی سی آمپول تقویتی تزریق کردند


به ماجون من اینطور نگاه نکنید.


او دختر هابیل، گیس طلای شهر وشیدای شب از چهل حصاران بود.


این حرفها را فقط برای شما می گویم


زندگی آنها وقتی شلم شوربا شد که بابا بزرگ من همسر دوم گرفت


فقط بخاطر اینکه پای ماجون من مثل قوزک پای چپ یک زرافه ایده آلیست شکست . 


واما بعد...


پدر بزر گ من اول طنزفروش بود


بعد وقتی دید کارش نگرفت راننده تاکسی شد.


در جاده های مه آلود برای مسافرانش جامع المزخرفات می بافت.


وخبر نداشت که الان همسر دوم او سیب گاز زده اش را به سر ماجون من زد وحالا سرش 

همچون کرگدن باد کرده.


اگر بگذارند بیشتر از زندگی ماجونم خواهم گفت. اما فصل الخطاب من این است که همه چیز

از یک اشتباه معمولی شروع شد.

 



متن شماره 5


عباسعلی ذوالفقاری (زورو) / نقاب خنده


جامع المزخرفات

«کرگدن»! « این فصل را با من بخوان»
در « نقاب خنده» با  «سوته دلان»
 
طالع « راننده تاکسی» سعد شد
«همسر دوم» « و اما بعد» شد
 
«دختر هابیل» آن «شیدای شب »
«یک زن عادی» است زوج مش رجب
 
من « شقایق های آبی» کاشتم
«بچه ی گنجشک » را برداشتم
 
باز « گنگ خواب دیده» نیمه مست
هشتِ شب گفتا که « اینجا صبح است»
 
«روزگار ما » « شلم شوربا» شده
«گیس طلا» مثل «ماجون من» ما شده
 
«شازده کوچولو» مرا تنها گذاشت
«کیمیاگر» « ریشه در آشوب» داشت
 
«2 سی سی» «پردیس» با شرمندگی 
اصفهان « فصلی برای زندگی»



 

 
متن شماره 6 

مرغ سحر


در روزگارما؛


جاده های مه آلود پر از گرگ بیابان است.


شقایقهای آبی از باران های آرام در آن سوی آب ها می گویند.


کرگدن با سیب گاززده همان قدر بیگانه است که علامه دهر با بچه گنجشک.


شیدای شب از شب سفید بی خبراست و زمین خیس از ترنم سکوت.


وامّا بعد: گنگ خواب دیده در پی فصلی برای زندگی ست


و مرغ سحر با سوته دلان می گوید: اینجا صبح است؛ اگر بگذارند.



 

متن شماره 7

یادگار قلم

علامه دهر های روزگار ما اگر بگذارند این فصل را با من بخوان که فصلی برای زندگی است. 

راننده تاکسی مثل مار گزیده ها نگاهی بمون انداخت و گفت: این هم چهل حصاران، بیمارستان پردیس.


سیب گاز زده ای رو برای تشکر جلوی راننده گرفتم، شلم شوربایی برپا شد، از آن سوی آبها تا اینجا، 


توی جاده های مه آلود این شب سفید مجبور به خواندن جامع المزخرفات مجله تحرک بودم. 

ماجرای دختر هابیل و گیس طلا، یا ازدواج شوالیه کیمیاگر با دختر طنز فروش که شازده کوچولو 


صداش میکردند، یا آوازهای ققنوس وار مرغ سحر و بچه گنجشک - تنها فوتبال با طعم شکلات


و قوزک پای چپ یک زرافه ایده آلیست مانده بود برای ماجون من که روی تخت شماره 12 انتظار می کشید.


بعد از یک اشتباه معمولی فقط گرفتن یه گردنبند با آویز مرجان سرخ از همسر دومش بود که
میتونست نقاب خنده رو به چهره ش برگردونه.
 



متن شماره 8 


ریما / نرگس مست


اینجا صبح است با جاده های مه آلود و باران های آرام ترنم سکوت تو را ققنوس وار در گوش 

شقایق های آبی زمزمه میکنم  ای مرغ سحر دمی بنشین و گوش کن برایت خواهم گفت از زن 

عادی که هذیان های پاپتی اش ریشه در آشوب داشت


که چگونه چون گرگ بیابان زمین خیس را لیس می زد. و در آن سوی آبها شازده کوچولو با 

بچه گنجشک روی شانه اش چهل حصاران را به مانند گنگ خواب دیده به نظاره مینشیند و دختر

هابیل سیب گاز زده اش را به دندان میگیرد. و من روی تخت شماره 12 خود جامع المزخرفات 

را برایت فصل الخطاب میکنم.

 




متن شماره 9 


رحی / اینجا صبح است


فقط برای شما...


آقا سلام



مهربانم، خوبم...


سلام


دلم برایتان تنگ شده بود!


دلی که ریشه در آشوب دوانده و خسته است.


 آقا دلم دستانتان را میخواهد.


ضامن آهو...


از آن سوی آبها آمده ام


جاده های مه آلود و زمین خیس را در نوردیده ام و آمده ام فقط برای شما و به عشق شما


آقا من مرغ سحرم و عشق را خوب از پروانه آموخته ام


آقا...


ضامن این بچه گنجشک هم میشوی؟


 اعتراف میکنم که اینجا صبح است


و با شما بودن فصلی برای زندگی جدید است


فصلی که بوی مرجان سرخ و شقایق های آبی پرپر شده را میدهد...


آقا جانم! خودتان گفتید این فصل را با من بخوان تا باران های آرام عشق را بر تو فرو ریزم...


عزم آن دارم که امشب نیم مست


پای کوبان کوزه‌ی دردی به دست


سر به بازار قلندر در نهم


پس به یک ساعت ببازم هرچه هست



 

متن شماره 10

ماجون من / دایی

ماجون من این شیدای شب های وطن من بیدگل، در حالیکه پیاده از جاده های مه آلود چهل حصاران 


در زیر باران های آرام با آن تحرک همیشگیش به سوی خانه اش می آمد


و گیس طلاشده اش که چون بچه گنجشک های افتاده روی زمین خیس، ریشه در آشوب پریشانی 


روزگار ما زده بود،


رو کرد به فرزندانش و گفت: اینجا صبح است در حال طلوع به سرخی مرجان سرخ اگر بگذارند.


من هم چون مارگزیده ای به یادگار؛ قلم برداشتم


و در جامع المزخرفات خود در این شب سفید چند سطری به یادگار نوشتم از گفته این علامه دهر سوته دلان.




متن شماره 11


نیلوفر


فصلی برای زندگی میخواهم اگر بگذارند.


آن سوی آبها در امتداد جاده های مه آلود شقایقهای آبی روئیده اند.


اما هنوز از دید یک کرگدن همسر دوم فوتبال با طعم شکلات است.


علامه دهر با تعجب گفت روزگار ما عجب شلم شوربایی است.


ماجون من در اوج بی دندانی سیب گاز زده و شوالیه کیمیاگر گیس طلای دختر هابیل را با 

شازده کوچولو عوض نمیکند.


بچه گنجشک گفت پشت این نقاب خنده ققنوس وار این فصل رابامن بخوان!

 




متن شماره 12


ترگل / فصلی برای زندگی


در یک عصر آدینه باپرواز بر بال اندیشه خود، دست در دست دخترک گیسو طلا در پارک قدم 

می زدم و مشغول مطالعه کتاب فصلی به نام زندگی بودم که ناگهان دوستانم، دختر هابیل و 

پردیس را دیدیم که بچه گنجشکی را در زیر باران های آرام در روی زمین های خیس خورده


پیدا کرده بودند و در جاده های مه آلود شبیه یک گنگ خواب دیده، راننده تاکسی را صدا میزدند 

واما بعد شازده کوچولوی قصه ما با دو سی سی آب به تحرک افتاد. امیدوارم این قصه شلم 

شوربای من در کتاب جامع المزخرفات ثبت شود.

 



 

متن شماره 13

 فصل الخطاب

نمیدانم کجایی؟


و از آن سوی آبهای غربت کدام زمین خیس حسرت را می نگری؟


یادت هست زیر بارانهای آرام, شیدای شب عشق بودیم؟


و فصلی برای زندگی یافته بودیم؟


روزگار ما ریشه در آشوب نداشت


و تو نه مثل یک مارگزیده که همچون مرغ سحر عاشقی بودی


و فصل الخطاب آوازت این بود:


اینجا صبح است.


و اما بعد: ترنم سکوتت در کنارشقایق های آبی به حیرت شازده کوچولو می ماند


که در شب سفید و در جاده های مه آلود نقاب خنده را کنار میزند و مثل یک زن عادی فریاد بر 

می آورد: این فصل را با من بخوان.



 

متن شماره 14

م شریفی

شازده کوچولو" حالا دیگر بزرگ شده


روزها با صدای "مرغ سحر" مثل یک "گنگ خواب‌دیده" بیدار می‌شود


و شب‌ها "گرگ بیابان" و "شلم شوربای" "زندگی ما" "اگربگذارند"، سرش را می‌گذارد روی "زمین خیس"


و مثل "یک زن عادی" به خواب می‌رود.


از "دخترهابیل"، "همسر دوم" "شوالیه‌ی کیمیاگر"، شنیده که "آن سوی آب‌ها"،


بعد از "جاده‌های مه‌آلود"، "باران‌هاآرام" همه‌جا را آباد کرده.


شده  "فصلی برای زندگی".


حالا شازده‌ بزرگ، که توی جیبش "2سی‌سی" هم پول نیست، می‌خواهد "ققنوس‌وار" به 

آنجابرود و "راننده تاکسی" شود.




 

متن شماره 15

 ابوالفضل ایمانی / فقط برای شما

چرا اونیکه  فقط برای شما می نوشت  اینگونه غریبانه رفت؟


چرا بچه گنجشک نمی خواد یه گنجشک عاقل و بالغ بشه؟


کی میگه که گنگ خواب دیده؟


آخه گنگه که نمی تونه خوابش را واسه هیشکی  تعریف کنه!


ماجون من!


روزگار ما روزگار بی وفایی و نیرنگه!


تو نمی دونی چرا؟


چشم مخصوص تماشاست اگر بگذارند


جاده های مه آلود، باران آرام و زمین های خیس و مرجان های سرخ مرا با خود به سرزمین های 

شمالی در آن سوی آب ها می برند.


و اما بعد...


اینجا صبح است و تحرک لازمه زندگی، آن هم فوتبال با طعم شکلات...

 



 

متن شماره 16

چهل حصاران

اي دوست بيا و اين فصل را با من بخوان ...


در روزگار ما نشستن دختر هابيل در كنار راننده تاكسي يك اشتباه معمولي است!


البته اگر اين شازده كوچولوي ما با ديدن اين صحنه، زيادي غيرتي نشود و شلم شوربايي به پا نكند!


ماجون من در آن سوي آب ها، هيچ گاه به همسر دوم ايده آل خود نمي توانست فكر كند!


چون او ديگر مثل يك سيب گاز زده شده بود!


من با شناختي كه از عمر ققنوس وار ماجون خود دارم مي دانم كه او فرصت زيادي دارد


و علامه دهر تر از من است كه اين جامع المزخرفات من را فقط براي شما بنويسد


تا شايد فصل الخطابي باشد براي اين يادگار قلم ما...


آخر او دوست خوبي مثل مرجان سرخ دارد كه در طنز فروشي فردي است مارگزيده و خبره!!!

 



 

متن شماره 17

شوگار (یونسی)

 
ای دختر هابیل، این فصل را با من بخوان ماجون من گنگ خواب دیده ایست


که ققنوس وار، یادگار قلمِ بچه گنجشک را در ترنم سکوتش، فصل الخطابِ نقاب خنده خویش

قرار داده است.

ای دختر هابیل، این فصل را با من بخوان شوالیه های کیمیاگر 2 سی سی، شلم شوربایِ راننده 

تاکسی را که آن سوی آب ها


در تخت شماره 12 تیمارستانِ سوته دلان، خوابیده است با سیب گاز زده ی شازده کوچولو


که هذیان های پاپتی اش ریشه در آشوبِ همسر دومش دارد، در هم می آمیزد


و به خورد شقایق های آبی می دهد.


ای دختر هابیل، این فصل را با من بخوان اینجا صبح است


اما در شبِ سفید، یک زن معمولی، در زمین خیسِ جاده های مه آلود، کرگدن را با گرگ بیایان اشتباه گرفت


و تبدیل به گنگ خواب دیده ای شد که قوزک پای چپ یک زرافه ایده آل شیدای شبش شد. و اما بعد... ای دختر هابیل!


اگر بگذارند، من علامه ی دهرم و جامع المزخرفات خویش را در سطری به یادگار، به طنز به تو می فروشم.

 



 

متن شماره 18

اصغر جندقیان / تحرک

اینجا صبح است و من با نشاط و تحرک در جاده های مه آلود و در یک زمین خیس قدم می زنم


و در زیر بارانهای آرام با یک سیب گاز زده در دست در فکر رخ شطرنج بودم


و اما بعد با یک اشتباه معمولی قوزک پای چپ من توسط یک مار گزیده شد


و توسط همسر دومم که مثل گرگ بیابان است


و دست کمی از ماجون من ندارد


به تخت شماره 12 بیمارستان منتقل شدم


و 2 سی سی آمپول برای بهبودی به من تزریق شد .

 



 

متن شماره 19


آدینه / بچه گنجشک

*و اما بعد؛ در *روزگار ما اوضاع آن قدر *شلم شوربا شد که *گرگ بیابان خود را *مرغ سحر نامید

و *مار گزیده و *گنگ خواب دیده به *شقایق های آبی *آن سوی آبها می اندیشیدند و نویسنده *هذیان های پاپتی

و *جامع المزخرفات خود را *علامه دهر پنداشتند و *ماجون من *نقاب خنده بر چهره زد تا همواره

*یک زن عادی جلوه کند اما تو ای *شوالیه کیمیاگر! زیر *باران های آرام *این فصل را با من بخوان:

 2cc* کرگدن باش تا کارت به *تخت شماره 12 کشیده نشود!!!



 

متن شماره 20 

مصطفی مهیمنی / قلمدان


شکر در آغاز می گوییم واما بعد عشق

در نقاب خنده ای این فصل را با من بخوان

 
بی هوا با بوسه بر فصل الخطاب سادگی
گفته ام فصلی برای زندگی مردمان
 
در شب ققنوس وارم بر زمین خیس دل
ابر چشمم ریخت باران های آرام خزان
 
در تحرک خواستم چون بچه گنجشکی سبک
بگذرم در شوق پرواز از زمین وز آسمان
 
روز با گیس طلایی ریشه در آشوب کرد
شد دل شیدای شب، آرام چون سوته دلان
 
روزگار ما چه آسان با رخ شطرنجی اش
مثل گنگ خواب دیده بود بی گوش و زبان
 
خفته در بین شقایق های آبیّ دلم
یک زن عادی چنان مرجان سرخی بس گران
 
آخر قصه رسیده ای عزیز نوسفر
در نقاب خنده ای این فصل را با من بخوان
 



متن شماره 21


امیرمسعود / مردی از مختص آباد



دختر هابيل يك زن عادي است او مي خواهد يك پست در وبلاگش كه اسمش يادگار قلم است بگذارد


تا بتواند 2 سي سي به معلومات ما اضافه كند اما نمي دانست از كجاي اين روزگار ما شروع كند


اسم پست خود را فصلي براي زندگي گذاشت


و بعد شروع به نوشتن درمورد چهل حصاران كه اسم قديم شهر خودمان هست كرد


بعد از آن ناگهان در پنجره اتاقش چشمش به بچه گنجشك زيبايي خورد


اميدوار بود روز خوبي را شروع كرده باشد و متوجه شد كه بهتر است كه مطلب ديگري بگذارد


و اين جامع المزخرفات را كنار بگذارد و همون پست هاي هميشگي خودش را بگذارد.


ناگهان صدایي بلند شد كه از دختر همسر دوم همسايه شان بود به طرف آشپزخانه رفت 


زمين خيس بود و آشپزخانه بهم ريخته چشمش به سيب گاز زده در يخچال خورد.


او را برداشت و به اتاقش برگشت و اينگون شروع كرد:


اينجا صبح هست مرغ سحر بانگ خود را سر داده است


و ماجون من همه را براي نماز بيدار كرده است.


همه مردم به تحرك افتاده اند و من هم قرار است براي نهار ي شلم شوربا درست كنم


هوا خيلي گرم است


خواهرم مثل مرجان سرخ شده از گرما وارد خانه شد


بعد از احوالپرسي از دانشگاهش گفت كه استادش خودش را علامه دهر مي داند


در همين حين داداشم وارد خانه شد


البته او گرمش نشده بود


چون پوستش مثل پوست كرگدن است


بعد كلي با هم حرف زديم كه يادم رفت غذا را درست كنم

 


متن شماره 22 

پرنیان / ماسه های فراموشکار


مهربانم ..

اين فصل را با من بخوان ..... اگر بگذارند... فصلي براي زندگي باشد..

در روزگار ما ..... ترنم سكوت مرغ سحر.... و باران هاي آرام .... در جاده هاي مه آلود گم شده

و من در چشمان تو ...ققنوس وار.... بچه گنجشكي را مي بينم كه .... شيداي شبهاي من است.

تو يك اشتباه معمولي نيستي ..... تو ريشه در آشوب داري

و من مار گزيده .... در يك شب سفيد .... با شقايق هاي آبي ....و مرجان هاي سرخ ... به ديدار 
تو مي آيم

اينها شعر نيست ...

يادگار قلم وهذيان هاي يك پاپتي است....


گل ورنگ


 از همکاری و همراهی همگی شما عزیزان ممنونم!

بهترین متن ...

 

محبتی از جنس صداقت


اول خواستم توضیح بدم چرا و چطور این ایده به ذهنم رسید

ولی بعد فکرکردم بدون هیچ توضیحی برم سر اصل مطلب

تعدادی اسامی وبلاگ ها در این پست نوشته شده است

از شما مخاطب عزیز تقاضا می شود با استفاده از 20 عدد از اسامی وبلاگ های ذکر شده فقط در 7 خط 

متن زیبایی را بنگارد.

متون ارسالی شما، ابتدا بدون اسم به قضاوت دیگران گزارده خواهد شد تا بهترین متن توسط رأی دوستان 

مشخص شود.

و اما اسامی بعضی از وبلاگ ها:

ققنوس وار – یادگار قلم – بچه گنجشک – این فصل را با من بخوان – دختر هابیل - فقط برای شما 

- شیدای شب - فصلی برای زندگی ­– اگر بگذارند – ترنم سکوت – چهل حصاران – فصل الخطاب

– گنگ خواب دیده – مرغ سحر – ماجون من – و اما بعد – تحرک – روزگار ما - اینجا صبح است - پردیس

– 2 سی سی – نقاب خنده - جاده های مه آلود – جامع المزخرفات – شلم شوربا 

– یک اشتباه معمولی - ریشه در آشوب – هذیان های پاپتی – گرگ بیابان – یک زن عادی – مرجان سرخ

– شوالیه ی کیمیاگر – زمین خیس – گیس طلا - باران های آرام – میعاد در لجن – سوته دلان

– طنزفروش – شازده کوچولو – سیب گاز زده – راننده تاکسی - رخ شطرنج – مار گزیده - شب سفید

– شقایق های آبی – علامه دهر – فوتبال با طعم شکلات – کرگدن – تخت شماره ی 12 

– آن سوی آب ها – همسر دوم – قوزک پای چپ یک زرافه ایده آلیست

 

                                      


+ به مدت یک هفته این پست، ثابت خواهد بود.

+ فرصت نوشتن و ارسال متن تا جمعه ی آینده است.

+ انتخاب بهترین متن با مخاطبین محترم است.

+ طبق معمول عکس ها ربط چندانی با پست ندارد.

 


پیشکش 95 / در این یک سال....

امروز درست یک سال است که وبلاگ حقیر شروع به کار کرده است.

حساب کتابی نمودم و تمام مطالبم را مرور کردم

تا ببینم این یک سال حرفی زده ام که خدا را خوش آید

یا ....

نتیجه ی سبک سنگین کردن هایم چنین شد:

عاشقانه ترین کپی : 

لبهایت.... چشمهایت    4 مهر 1390

بهترین خبر سینمایی: 

جایزه ی جهانی اصغر فرهادی  27 دی 1390

بدترین خبرهای سینمایی:

مرگ استاد سمندریان   22 تیر 1391

و بسته شدن خانه ی سینما از طرف کسانی که به جای همه فکر می کنند 

و البته به جای همه تصمیم هم میگیرند!

بدترین خبر اقتصادی:

اختلاس 3 هزارمیلیارد دلاری /  چند تا پوتین؟   13 مهر 190

تأثرانگیزترین پست از نظر بنده: 

وجدان آدمها بیدارتر است یا حیوانات؟   20 دی 1390


طولانی ترین شعر: 

مشدی حسن اثر طنزپرداز معاصر جناب آقای ابوالفضل رزویی نصرآباد


داستان کولی که تاکنون 3 قسمت آن را نوشته ام

ثبت شده در تاریخ:

25 بهمن 1390   / 20 فروردین 1391   / 3 تیر 1391

تلخ ترین حادثه ی سال: زلزله آذربایجان   23 مرداد 1391 / حسرت پابوس رهبری

و از میان تمام دلنوشته ها پیشکش 84 / دیشب، من، تو، خدا... را بیشتر از همه دوستش دارم!

در این یک سال همراهان بسیار خوبی داشتم که باعث دلگرمی من بودند

کسانی که با تمام تلخی ها و شیرینی های مطالب من ساختند و مرا همراهی کردند

از تک تک شما ممنونم

خاک پای همگیتان هستم

و خاضعانه از حضور سبزتان میخواهم 

تمام کاستی های مرا به بزرگواری تان ببخشایید!

این شعر آرامش بخش را تقدیم میکنم به تمامی شما که از صمیم قلب دوستتان دارم!


چرا پس من اینقد دلم روشنه؟

چرا حالم اینقد به یادت خوشه؟

 

چرا فال حافظ یه جوری میاد

که انگار قراره یه چیزی بشه؟

 

نپرسیدی اما خرابم عزیز

 خرابم عزیزم همین کافیه

 

ردیفم کن ای عطر بارون عصر

ردیفم کن ای بهترین قافیه

... ادامه دارد!