
نامه اول
سلام
کاش دوباره ندیده بودمت
از آن شبی که دیدمت یازده شب گذشته و یازده شبانه روز است دارم به خودم می پیچم
کاش آن شب نیامده بودم شهر کتاب
اصلا قرار هم نبود بیایم
داشتیم با ماشین دوستم از جلوی شهر کتاب رد می شدیم
که دیدم یک جای پارک هست
به دوستم گفتم: یه دقیقه وایسا یه نگاهی به کتاب ها بیندازیم
چرا آن روز آنجا یک جای پارک بود؟
چرا خواستم کتاب ها را نگاه کنم؟
چرا آن روز تو هم تصمیم گرفته بودی کتاب بخری؟
و چرا دوستم ایستاد؟
وقتی دیدمت در یک لحظه چه همه اتفاق افتاد
هم گرمم شده بود
هم سردم شده بود
هم قلبم آنقدر تند میزد که داشت از توی سینه ام در می آمد
هم قلبم داشت می ایستاد
هم دست هایم می لرزید
هم نفسم بالا نمی آمد
هم عرق کرده بودم
هم یخ کرده بودم
هم کنجکاو بودم
هم خوشحال شده بودم
هم نمی دانستم باید چه کار کنم؟
هم می خواستم همه چیز طبیعی جلوه کند
هم نمی خواستم به تو نگاه کنم
هم غیر از تو نمی خواستم و نمی توانستم به هیچ چیز دیگر نگاه کنم
راستی آن آقایی که بغلت بود کی بود؟
دلم می خواست نگاهش کنم و ببینم چه شکلی است و چی پوشیده
و برخوردش با تو چطور است
و برخورد تو با او چطور است
ولی نگاهش نکردم
غیر از تو به هیچ کس دیگر نمی توانستم نگاه کنم
تو چرا تغییر نکرده ای؟
چرا هنوز همان شکلی که بودی مانده ای؟
چرا پیر نمی شوی؟
چرا چاق یا لاغر نمی شوی؟
چرا غریبه نمی شوی؟
چرا من را ول کردی و رفتی؟
نه ایمیلت را دارم و نه شماره مبایلت را
پس این نامه را به همان آدرس قدیم پست می کنم
کاش یک خط جواب بدهی
نخواستی هم جواب نده
کاش بعد از این همه سال ندیده بودمت
نامه دوم
سلام
نامه ام را جواب ندادی
بیخودی نوشته بودم اگر میخواهی جواب نده
دلم می خواهد جواب بدهی حتی یک خط
آدرست تغییر کرده؟
آیا رفته ای؟
راستی آن شب توی شهر کتاب تو هم من را دیدی؟
به نظرم دیدی ...
چون نگاهم کردی
یک بار همان اول کار با تعجب
و یک بار هم یک نگاه کوچک موقع رفتن
از همان نگاه های کوچکت که تا ته وجودم نفوذ می کرد
نگاه های نافذی که یک لحظه را برای یک عمر جاودانی میکرد
مطمئنم تو هم من را دیدی چون رنگت پرید
یادت هست چقدر صورت رنگ پریده ات را دوست داشتم؟
اگر این نامه ها به دستت می رسد لطفا یک جواب کوتاه بده
چرا ولم کردی و رفتی؟
نامه سوم
سلام
چه خوب شد که به نامه ها جواب ندادی
بعد از دیدنت چند روزی مثل احمق ها گیج و ویج شده بودم ولی زود خوب شدم
من هنوز هم همانجوری زندگی میکنم
دائم با دوستانم هستم
بی خیال ...
علاف...
هنوز هم ساعت ها می توانم یک گوشه بنشینم و چرت و پرت بگویم ...
از همان چرت و پرت هایی که اوایل جذاب است و بعد خسته کننده می شود
هنوز هم تنبلم
هنوز هم ماشینم کثیف است و ظرف را توی خانه ام نمیشورم
هنوز هم زیاد می خندم و زیاد گریه میکنم
خوب پس اگر بودی باز هم ولم می کردی
چه چیزی در این دنیا جود دارد که تکراری نشود
حقت بود
خوب کاری کردی
بهترین کار را کردی
راستش من هم دیگر به تو فکر نمی کنم
دوستم مطمئن است که تو هرگز جواب نامه های من را نخواهی داد
بهتر
این آخرین نامه ای بود که برایت نوشتم
خداحافظ
جواب نامه
سلام
نامه هایت دیوانه ام کرد
خواهش میکنم دیگر برایم نامه ننویس
چون من هنوز دوستت دارم و اینکه ادای این را دربیاورم که فراموشت کرده ام آسان نیست
دوستت دارم
و اگر دوستم داری دیگر برایم نامه ننویس
نامه چهارم
جواب نامه ای را که برایم فرستاده بودی برای دوستم خواندم
گریه ام گرفته بود
گریه ام گرفته بود که مثل احمق ها خودم می نشینم و از طرف تو برای خودم نامه می نویسم
و آن را برای دیگران هم می خوانم
واقعا نمی خواهی حتی یک کلمه جواب بدهی؟

چند روز پیش با آدینه راجع به قحط رجال نویسندگان حرف می زدیم
و اینکه کسی نیست که نوشته هایش، ما را دیوانه تر کند
و ضربان قلب را تندتر
و ما را شیداتر
اما این لحظه که در حال ثبت این پست هستم ایمان دارم سروش یکی از آنهاست که
قلمش حداقل حال مرا دگرگون می کند!