فریاد عکس ها ...
یادته بچه که بودیم بعضی وقتا یه نقاشی می کشیدیم که خودمونم دوسش نداشتیم
دقیقا همین حس رو نسبت به پست قبلیم داشتم
چشمای خیست نمیذاره حواسمو جمع کنم
دلواپسم
برای دلت
برای اتفاقی که داغونت کرده
برای چشمات که خیسه مدام
برای دردی که جز خدا و دوسه تا از بنده هاش هیشکی ازش خبر نداره
و بدتر از همه اینکه تو داری خفه میشی از بغض بی کسی
برای اینکه روزی هزاربار می پرسم بهتری؟
و جواب پیامکم نمیاد
و میدونم که اگه حالت بهتر بود حتما جواب میدادی
اصلا دستم به نوشتن نمیره
بی خیال نوشتن
فقط بگو چه کاری از دستم برمیاد برات
برای این پست هیچی ننوشتم
فقط یه عکس که منتظر امضای مهمونای همیشگی و مهربون این خونه س
باشه
تا وقتی یه ذره حالت بهترشد
و منم دستم به نوشتن رفت ...

+ از این به بعد، کامنت برتر هر پست معرفی خواهد شد!
+ لطفا برای همه ی اونایی که این روزا چشای قشنگشون از آسمونم بارونی تره دعاکنین!
سلام و سیب و سعادت!