هرچند امروز به اندازه ی سه روز کاری خسته ام اما نوشتن گزارشی از اولین روز 

برگزاری همایش صباحی واجب عینیه و نمیشه ازش گذشت!

ساعت سه و نیم رسیدم دانشگاه آزاد کاشان و دنبال تالار غیاث الدین جمشید میگشتم 

که از نظر مسافت اگر بخوام به سبک بیدگلیها بگم از در دانشگاه که وارد می شدی 

فاصله ش تا تالار، از فلکه امام تا نماز جمعه بود بلکم شایدم بیشتر...

من نمیدونم کی این طرحا رو میده آخه آدم عاقل تالار اندیشه رو اون پشت مشتای 

دانشگاه می سازه؟

همین جوریم کسی تو همایش ها شرکت نمی کنه دیگه چه برسه بخواد این همه 

راه بره تا برسه تالار، بعدشم یکی مثل کامران نجف زاده پیدامیشه از خواب بودن 

مدعوین، سوژه میسازه و تو 20:30 نشون میده!

از معماران عزیز تقاضا می شود برای دانشگاه های بعدی، 

جهت پیشرفت علم هم که شده، تالارش را دم در ورودی بسازند!

با هزار نذر و نیاز تالارو پیدا کردیم و رفتیم داخل سالن...


امروز معنی این نوشته های پرس شده ی چسبیده به صندلی های ردیف جلو رو 

فهمیدم که مثلا روش نوشته:  مهمانان ویژه... یا رزرو.... 

خانمی کنار من نشسته بود دیدم اون کاغذ پرس شده رو که روش نوشته شده بود: "رزرو" کــَــند و خودش رو باهاش باد زد و بعد دوباره چسبوند به صندلی...

(به این میگن: خلاقیت در عین حفظ امانت)

چیدمان میز روی صحنه انجام نشده بود... حالا جلوی مهمانان داخلی و

خارجی کتاب هایی که قرار بود رونمایی بشه می چیدند و روی اونها رو با پارچه

می پوشوندند تا آخر مراسم دوباره این پارچه ها با سلام و صلوات برداشته بشه!


هرکی از مامانش قهر کرده بود دوربین فیلم برداری و عکاسیش دستش بود

و جایگاه خبرنگاران و عکاسان معلوم نبود و رفت و آمدهای بیش از حد 

حواس ها رو پرت و پلا می کرد... 

فقط جای اکو عنایتی با اون دم و دستگاه بوق و باندش که تو همه ی جلسه های

آرون بیدگل هست خالی بود...

اصلا گویا همایش بی حضور ایشون یه چیزی کم داشت...


چون دوران دبیرستان و دانشگاه، مجری بودن را بسیار تجربه کردم حال مجری 

برنامه رو درک می کردم...

اون لحظه است که آدم دلش میخواد اصلا برنامه شروع نشه 

و همه مهمونا پاشن برن خونه هاشون ... دلش میخواد قاری بلندترین سوره رو 

برای خوندن انتخاب کنه و "صدق الله العلی العظیم" خیلی برای مجری تپش آوره

بازم خوبه که سرود ملی هست ...اونم خیلی کوتاهه ولی از هیچی بهتره

یکی نیست بگه آخه 59 ثانیه هم شد زمان مناسب برای سرود ملی یه مملکت؟

امروز انگار صدای ضربان قلب مجری رو می شنیدم 

و اصلا دلم نمیخواست جای اون باشم!


برنامه ها که رسما شروع شد صدای گریه ی بچه هام دراومد... 

من نمی دونم کدوم مامانی بچه با خودش میبره همایش که این دومیش باشه...!

ولی به خیر گذشت و خیلی زود صدای بچه ها .... 

نمی دونم چیکارشون کردن ولی به هرحال صدا قطع شد!

امیدوارم خفشون نکرده باشن طفلکیا رو...!


حضور این همه "بعضی" های معظم که هیچ ربط ِ مربوطی به همایش نداشتند.... 

اونهم به تعداد فراوان نه به مقدار لازم ... نمی دونم واجب بود یا نه...؟

حتما ... شاید ... لابد ... لازم بوده که "گروهی" اومده بودن ...!

شایدم اومده بودند مواظب باشن یه وقت گناهی از مدعوین سرنزده استغفرالله!

تعجب میکنم برای کف زدن حضار فتوایی صادر نشد ... آخه جماعت، بعضی 

وقتا می موندن کف بزنن یا صلوات بفرستن... بعضی وقتام قاطی می شد بدجور...!


بی هیچ تردید تکیه کلام مجری این بود: "بی هیچ تردید"


فیلم بسیار مسخره ای برای یادبود زلزله ی معروف عصر صباحی 

ساخته بودند که واقعا نمیدونم کارگردان چه فکری پیش خودش کرده بود... 

دست هرچی سامان و سیروس مقدم رو بود بسته بود... 

واقعا به خودش فشار آورده بود تا تونسته بود یه همچین فیلمی با اون معانی عمیق 

عرفانی بسازه!

باید همه ی تندیس های همایش رو به رسم یادبود به دلیل ساخت در ِ پیت ترین فیلم

تاریخی یک جا تقدیمش میکردن واقعا!


در اثر ترافیک سنگین تهران، مجری برنامه مجبور شد کلی غزل و قصیده و شعر

نو و کهنه بخونه تا جناب آقای "حداد عادل" تشریف فرما شوند!

ولی سخنرانی خوبی کردند... اولش یه خورد این شاخه و اون شاخه بود 

ولی کم کم بحث خوبی از کار درآمد...!

حداقلش این بود که بنده رو به اشعار صباحی نزدیک تر کردند 

یادم میاد دوران دبیرستان، توجه خاصی به اشعار ایشان نداشتم

یعنی خداوکیلی نمی تونستم با آثار ایشان ارتباط برقرار کنم

اصلا شعر شاعران دوران بازگشت زیاد به دلم نمی نشست 

ولی جناب حداد عادل فرمودند:

وقتی شاعران سبک هندی باهم رقابت می کردند سر ِ سرودن اشعار معماگونه 

تا صله ی بیشتری از دربار دریافت کنند و این مسئله داشت به زبان فارسی 

ضربه ی مهلکی می زد صباحی پرچمدار دوره ی بازگشت ادبی شد 

و دوباره سرودن اشعار روان را شروع کرد!


همایش با رونمایی از دیوان تصحیح شده ی صباحی و آثار ارسالی به همایش 

و تمبر همایش پایان یافت که گل سرسبد کسانی که از آثار رونمایی کردند

 پدر بزرگوار شهیدان اربابی بود که چشمانمان به دیدارشان روشن شد!


... ادامه دارد!