با تواضع تمام و سپاس فراوان از کسانی که در مسابقه "مزخرف نوشت" شرکت کردند 

از تک تک مخاطبان عزیز خواستارم متن های ارسالی زیر را به دقت بخوانید  

و سه کامنت برتر را به ترتیب اولویت معرفی کنند

اکثر متن ها هفت خط هستند ولی برای سهولت خواندن

جملات از هم مجزا شد


متن 1


دوش در محضر رندان شهر بودستی
شیخُ الشیوخ بانگ در دادندی که ای مفلس اندر پُیوج

و ای جاهل که صیغه اَتْمَمْتُ را تمام و کمال در بکار گیری ترافیک ماهیانه ات 

صرف نمودستی!!

من نگون بخت در عالم هپروت ندا دادستم که یا شیخ "با مُ یی؟!


من چیکاره بیدم؟!


ما که هماره دمادم در محضر لبان تابمان هستیم و دم به ثانیه آپ بودن هاتان را 

چک نمودستیم از چه خرده گیری استاذ؟!

"فرمود: وا اسفا..


ننگ بر تو باد که تنها برای 7 سطر و تنها برای یک سکه نعره زنان قالب تهی نمودستی 

تا شرح هجران کنی..


لَختی خود باش

باشد که پند گیرند و این نباشند که عستی!


فغان و فریاد که یا شیخ ایمان آوردم الحق که فرزانه بودستی و آگاه به عالم سِر..

سبد عمو حسن را همانجا با همان برنج هندی نافرمش ول نمودستیم و شیون زنان سر به 

کوه و بیابان نهادیم


باشد که بر ما ایزد بر ما ببخشاید و این چند خط فسفراسیته از ما در نظر آن جناب مقبول افتد

 



 



 

متن 2


هنوز زمان زیادی از آخرین باری که بیل کلینتون عزیز و مهربان مسابقات بوکس محمد علی


قمیشی را خورده بود صدا میاد؟


اصلا خوب که بهش فکر خوردم دیدش باید سه چهار بار پشت سرش مقنعه‌اش رو خاکی 


کرد که به همه ثابت کنه به باباش تجاوز نکردم.

من اولین روز اسفند که امسال هم مصادف شده با نیمه‌ی تابستون رو ترجیح میده به هر 


ننه قمری که توی این صحرای برهوت با کاپشن ادای پنگوئن کباب میکنه.

اتوبان همت از شمال به غرب مثل همیشه ترافیک سرسام‌آور و چرتی که همیشه خارج 


از دستگاه میخونه و باز هم فکر می‌کنه بهترین رقاص شهر کاشونه.

معذرت خواهی هم اگه می‌کرد باز هیچ تفاوتی ایجاد نمیکنه در صورت سوال 3 فیزیک 


پیش دانشگاهی که بی‌شک از بهترین شاعران قرن هفتم معاصره.

و البته از سعدی نمیشه به راحتی پاهاش رو میذاره روی خط عابر پیاده که باز به همه 


طرفدارای آنجلیا جولی بی سینه اثبات کنم که دنیا از اون چیزی که اون سریال پدر سالار 


ساخته چند چند شد؟


مهم‌ترین تفاوتی که باید بین انتلکتوئل‌ها و روشنفکرهای امروزی پاهاش رو همیشه باز می‎کنه 


که باز عین صادق هدایت پز لاتی بده و چادر سلطان علی پروین رو بکشه روی سر میرشکاک.

 
 



متن 3


سکوت هیاهوی آب، خاک را تشنه کرد.

همیشه، پرواز هرگز را به سقوط سریع رساند.


آرام همیشه فراوان اما کم لازم است.


نیاز قدرت رسوایی به بار آورد و سرمستی وحشت شجاعت را از ازدحام عبور داد.

صبح، شب را در خانه ماند و خانه بیرون از زندگی خفت.


درون سرد، گرما را تعقیب کرد.

در جنب و جوش شن ها بیزاری میدوید و صبوری با سنگینی نور منعکس شده در ساحت 

زندگی قاه قاه میخندید!


در این بین دزدانه زندگی را از خانه بیرون کردند و از سراشیبی تند بالا رفتند

افسوس که او صبح را به شب دوخت
فراوانی نادری بود که در قدم های او طلوع کرد اما دوباره گرسنه شد و فقر را خورد.


صبح که سر رسید دخترک یک قاشق را در لیوان حل کرد و به مدرسه برگشت.

مرد موهای طلایی را در چای حل کرد و خندید زن وقتی درد آمد رفت و شهر کوچک در 
او بزرگ شد.


خط کش های مضطرب لازم بود تا خیاط را ببرند و بدوزند

اما افسوس که خانه باید دزدانه به ان وارد میشد.



 




متن 4


به مامانم گفتم سه هزار میلیارد بار بهت گفتم این ماشین منو تو ماشین لباسشویی ننداز

یا قبلش جیباتو خالی کن بریز روی میز


میگه تازه همه هنوزم دارن روی گرانش مرکزی اون راه میرن

ولی اصلا روحمم پرواز نداشت


بیخود نیست شاعر میگه هر عملی سه بار باز شده بسته نشده هنوزم که دیدی؟

نه چشیدی؟
تو به من خیانت کردی
از چشات گاز سولفور اسید میاد
چشام خردل زده است ای عشق.
تازه سه تا لامپاش سوخته بود


من هنوزم داشتم دوش میگرفتم که ساندویچام سوخت

حالا تا بیام پنچری بگیرم و بشینم رو تخم چشات کجایی؟
نه تو بگو من چیزی نگفتم.


گیری نداره که سوار نمیشی با ماچرا؟برفارو پارو کن چه عجب دیدیمت داش رضا.

تریلی اومد همه رنگ ها روآزاد کرد
هنوزم که هنوزه، هنوزه.
توی این لانفسا انگار پدر منه.


میگم آخه مادر من جایزه چی هست حالا؟

من سه بار با تو رفتم بیرون ولی هر سه بار درختمو به دیوار بانک افسار کردم
این که نشد رانندگی برادر من.
 
 



متن 5


اسيرم كردي كه همه ش ول كنم آن تلاطم بلاهت چشمانت كه زوزه مي كشد بر فراز آن 

پهنهء آبي كَفرنگ


و خودش وسط آبچكان سفيدي ست كه دخلي به باران حساب بياور.

صندلي مه آلودِ بي توقع مي رقصد ميان باغ اُردك هاي بي فكر و شاد...


چتري آويزان پر از سقف و بوي كودكيِ معطر پلاسيده از اين دم سنگينْ كورتاژيست 

نافرجام انگيز.


دورتموندِ كمر زن رئال است

و منهدم مي كند شبي كه دراز است و قلندر پيدا.
سكوت باردارِ آب و صابون و يك سيلي توي گوشم
دست مريزاد                                                   
مريض داد زد ام اسي كه اس ام اس داد در اين كون و مكان رحمتي ست مارگير!
 
 



متن 6


خر حیوان عجیبی است که در کنار دریای خزر می روید

از پشم بوزینه ای به نام دادگاه انسان عاشق جولان می گیرد
شعر پدیده ای فیزیکی است که از نوسان تیر برق حاصل میشود
جوهره مرد همان جوهری است که از رعد و برق حاصل می شود
آیا اگر پس از باران چغندر هم بکاری روباه زایمان میکند
اگر یک کیلو پر مگس آب کنی بعد پای درخت کنی تیر آهن سبز میشه
چند تا هوو با یه چرخ گاری رفتند ولنتاین
 
 
 


متن 7


اگر بخواهیم نگاهی داشته باشیم به زندگی واژه های شناور، به رایانش ابری می رسیم که 

چگونه در بنگاه های توسعه ی اقتصادی، برنامه های کلیدی خود را به مفهوم واقعی

Cloud باری، باریده اند. 


اینکه چگونه در مفهوم عام، بر اتمسفر زمین یا توده ی غبار و مِه؛ بازیگران اصلی رایانش 

ابری تلاش می کنند تا ریزش یا تِریزش(!!) داشته باشند، اصلا مهم نیست.


بلکه مهم این است که خداوند استعدادها را در نهان جای می دهد. هدف ما نیز این نیست 

که کاربردهای تجاری و فروشندگان اصلی ابر را پیدا کنیم.


واژه های شناور باید از تاریخچه و استاندارد ابر، برنامه ریزی ظرفیتی، مجازی سازی، 

امنیت و قابلیت اعتماد، توسعه پذیری ابر و رابطه ی خوبی با خوانندگان عزیز به استقبال 
عموم مردم برقرار کند.
 




متن 8


آورده اند روزی، شبی روزی را در خود فرو برده بود

چنانکه چشم پیش پایش را نمی دید
و در آن بهبوهه زنی جیغ سرخ می کرد
و از پیست اسکی بینی همسایگان می پرید


و مردی همچنان در کف کامنتهای فیسبوکه مسی تخم مرغ می گنداند

و سیاست بلغور میکرد


و در جزیره ای ناشناخته کودکی با بادکنکی که با باد گلوی پدرش باد شده بود بازی میکرد

و مادرش او را به سقف آویزان نموده بود تا نکند مورچگان او را بیازارند

اما خرد پیشه نکرده بود و نمی دانست که پشه گان هم وجود دارند!


وای به حال روز بعد از آن شب که شاید هیچ وقت نیاید چرا که شب دراز است و حماقت بیدار...

 


 


متن 9


داشتم ميرفتم سركار يهو از پله ها افتادم دهن شير دسمو آوردم بالا

كه بگم آقا من جواب سوالو بلدم
ماهي تابه املت ريخت اومدم دوستمو صدا بزنم گفتم احمدآباد
تو عروس بندري گفت نه آقا رو شيشه رو نگاه كن
اينجا فقط فلافل ميزنيم
 






متن 10


توازن عین برقراری نامفهومی ارتباطی شگرف است از بروز اسمانی دلی دلال نباید بود


و ناسوت کشش نبودن ناسوت با حلقومی بی سوت بر جانی برهنه عقلی نا پخته است انسان 
را ندادند.

پادشاهی عظیم الا با عظیم و مقتدر.

سرکرده جراحاتی جریح دار سری پر بی مویی از همان های یی بر که متوازن ناسوتی 
در کشش ماده ناسوت.


اری پس صافی مباش کردار نا موزون را در ترازوی هستی در این نا دار، هستی.

کمی روی مطلوبدار در بضاعت نیستی خرد دار ندارد، بی دار سر نمی زند عاشق، در 
دستگاه حزین لاهیجی در حمله مغول به اصفهان نسوخت توازن عین قرار
 


 



متن 11


کلا من آدم  "هفت خط"ی نیستم که اینی که میبینی نصفشم زیر زمین باشه

آخه زیرزمین کجول داره تازه متکا مار م داره گفتی:سوسک؟
سوسک حتی بابمب اتم هم سوسک می مونه ولی ما چی؟
برف که اومد سه تا "موسی کو تقی" تو حیاط ما مرده پیداشدند
الان صدای سوت زودپز داه مخمو میریزه تو فرغون!!!
عصر شاید بارون باره احتتمالش چقدره؟ باید ببینم حالشو دارم یانه؟


مرد دوره گرد تو بلندگو داد میزنه: حاجی فیروزه،یخچال قراضه کجا بود؟!

هرسال عید که میشه من دندونم درد میگیره پسته گرونه
کلوچه پشمک هم کلوچه پشمک های قدیم!
ما کلوچه پشمک بودیم، انقد اذیت نمی کردیم.
 




متن 12


دیروز صبح زود با صدای ناز پلنگ همسایه مون بیدار شدم

رختها را باز کردم درها را با گیره روی بند آویزان کردم.

غذای خوشمزه ای با لنگه کفش و پودر کشمش جارو کردم.

یه تلفن به همسایه مون که خیلی وقته ازش بیخبرم فروختم.

بعد یه کتاب نخونده را پرت کردم تو سطل آشغال. 

چه کیفی داشت.

به وبلاگ دوستم پا زدمعجب هفت خطی بود.

حالا به خودم فکر میخورم : چقدر مرد بودن راحته ؟ 


 

 


متن 13


مامان جون بنویس پسرم غواصه. تا حالا چند تا کوسه شکار کرده.

بنویس تا حالا هزار تا شیر را با تیرکمان زده.
بنویس هزار تا حلزون داره .
بنویس کمربند مشکی دان 5 داره.
بنویس پسرم هزار تا دزد را میتونه بکشه.
 
 
 



متن 14


سمنو رو بادمش رو باید کاشت تا سبز شه سایه بده داغ...

سیبو از هر طرف نگاش کنی پرتقالشو گرون میفروشه دیدی 

سبزه نباشه یا باشه یا بکاریم یا اومده در خونه میفروشه 

سیرم خیلیم سیرم دارم میمیرم 

سکه چقدر زیاد چند سالشه مگه؟

سماق پاش تو کمده گازه یه استفاده ای بکن خمس بهش تعلق نگیره

سرکه اش ترش تر شده انگار زیادی مونده

 



متن 15


با ماشینم داشتم میرفتم قنادی نانک شیرینی بخرم

توی فکر بودم توی ترافیک زدم به ماشین جلویی
درهمون حالت براش دست بلندکردم که طوری نشده در هرصورت راه افتیدیم ودوباره


نزدیک 4 راه زدم بهش اما اینبار براش دست بلند نکردم و فقط بااشاره بهش گفتم برو منم!

بعد از اون رفتم داروخانه دارو بگیرم دیدم خیلی پارتی بازیه برای دارو دادن
منم ناراحت شدم و دفترچه ام رو انداختم جلو وگفتم لطفاً سریع


از قضا این دفترچه افتاد توی سبد یکی از افراد نیروی مسلح که فقط کپی کارتش رو داده بود 

و چه حالی داد وقتی گفت شما داروتون مجانیه!
 


 



متن 16


بذار یه چیزی برات تعریف کنم:اولین بار که دیدمش قلبم چنان به تاپ تاپ افتاده بود روی زمین

و همه ی مرباها خالی شده بود
و محکم زده بود تو گوشم پر از سرو صداهای جورواجور است که
از این بین یک جورش شورش را در آورده بود


گذاشته بود خشک شود که باد آمد و بوی عنبر خانم روی سرش یک روسری بنفش 

هم رنگ قشنگی ست
بهرحال گل های زیادی زده بود به تیم مقابل
و آنها را که این همه زحمت نکشید خواهش می کنم


ما خودمان کردیم که لعنت بر دل سیاه شیطان گولش زده بود

و راه افتاده بود و تاتی تاتی می کرد و باز افتاده بود
و همه ی مرباها خالی شده بود اولین بار که دیدمش
 



متن 17


خودمو دار هم بزنم خدا همیشه اسباب و وسایلش رو برام جور میکنه...

یعنی نشده من بخوام کاری رو بکنم اما شرایطش یهویی مهیا نشده باشه .
 درست مثل الان ؛ نمیخواستم امروز (امشب یا امروز ؟؟!! الان ساعت چنده ؟؟ ) آپ کنم


اما نگین پرنیان خانوم لطف کردن و بنده رو به یه بازی مزخرف دعوت کردن که به 

عقیده شخص شخیص خودم فقط میشه تو قسمت مزخرفجات وبلاگم گذاشتش
این بازی ازاین قراره که هرکلمه به ذهنت میرسه بنویسیش همین


الان فرق شما با اسکندر مقدونی و قوم مغول چیه که چندین قرن پیش اقدام به سوزاندن 

کتاب و کتابخانه میکردن


بخاطر اینکه نمیفهمیدند و شعورشان در حد آتش زدن کتاب بود واسه رسیدن به آرامش

روز به روز گزینه منتخب قومشان را روی میز میگذاشتند تا مردم قوم مغول برای 

گزینه روی میز خود  حق انتخاب داشته باشد


این روزها دلتنگ که میشم قدم میزنم

با خدا حرف میزنم
گاهی وقتها هم نمیتونم جلوی گریه ش  رو بگیرم
به دنبال آرامش نسبی هستند شما هم دنبال آرامش میگردین 
چطوری آروم میشین ....
 
 



متن 18


با چار، پنج روز تأخیر حالا که دارم این خطوط را مینویسم هنوز مونده تا نتایج مسابقه 

مزخرف نوشت معلوم بشه
تا حالا فکر کردین که که چرا سیب تو سر گراهامبل افتاد
وادیسون اون موقع خیار پوست میگرفت


به خودم گفتم که اگه من جای پرتغال بودم نارنگی میخوردم یا هویج

فقط خدا میدونه که چی میکشم تا از اون بالا می افتم پایین
وچرا تو دشت و بیشه علف سبز میشه
یه لحظه از هر چی نوشتم پشیمون شدم شمام آره
 
 



متن 19


کفش دوزک دو بال خود را به دو طرف وانی پر از تخم اژدها دوخت و در ژاپن فرود آمد.
مورچه ای لباسهایش را شست و بر رختآویز ِ ماه پهن کرد.


یک حلزون کوله ی نامه ها را از اداره ی پست تحویل گرفت و صحیح و سالم به مرّیخ رساند.

در قطب شمال، پادشاه خرس های قطبی از خواب شش ماهه ی خود برخاست.


رودخانه ی وُلگا وقتی به دریای عمان پیوست، جام وُدکای خود را به دُلفین ها بخشید.

دو شاخِ مدل گوزنی بر پیشانی کره ی زمین، آنقدر رشد کرد تا ستاره ها را قلقلک داد.


و آخرین خبر اینکه طبق گزارش اخیر کمیته ی تحقیقاتی، پنج سرباز ربوده شده ی ایرانی،خوشبختانه هنوز زنده اند. !!!!!!!

 





متن 20


سخت عصبانی شده بود، خونش به جوش اومد و گفت: 

کو مسلمونی کو انصاف، کو عدالت،  

من زن و بچه هام گرسنه می خوابند تو وعده برنده شدن در مسابقه وبلاگی ات را می دهی.


مرحوم پدرم که سال 1370 از دنیا رفته حسابی تحت تاثیر حرفای طلبکارش قرار گرفته؛ 

خیلی دلش برای زن و بچه من سوخت. 


سری تکون داد و گفت: 

ببین پسر من کاری ندارم که مذاکرات ژنو میان محمد جواد ظریف و خانم اشتون نتیجه 
مثبت داره یا نه


ولی به تو توصیه می کنم حواست به حاج یحیی باشه که هر روز رو سکوی 

در بشیند و با دقت به گله که از چرا بر می گردد نگاه کند. 


اینطوری شاید درآمدهای غیر نفتی ما به اضافه درآمدهای گردشگری بتونه 

گرهی از کارهای مملکتمونو باز کنه. 


دلا نزد کسی بنشین که او از دل خبر دارد

به زیر آن درختی رو که او گلهای تر دارد 


در این بازار عطاران مرو هرسو چو بیکاران

به دکان کسی بنشین که در دکان شکر دارد




متن 21


زیبا نوشته هاتون

زيباتر
نگاااااتون
 
زيباتر از نگاتون
اون گرمي_محبت
تو قلب_اون شعرو
تو ماهه نگاتون
 
 
 ************ 

علاوه بر انتخاب شما عزیزان محترم، داوران مسابقه عبارتند از: 
همسر بزرگوارم جناب آقای حسینعلی رئیسی
استاد حیدرعلی عنایتی 
استاد سیدحسن سعیدزاده 
استاد عباس ایمانیان 
استاد مصطفی مهیمنی 
  
با آرزوی بهروزی و موفقیت برای تک تک شما عزیزان...