این بار ایلیا

از آن خبرها نیست که فکرمیکنی

دلت را صابون نزن جان من!



 

محال است این سطور

یک شعر عاشقانه باشند

به گمانم

می توان برای دیالوگ نه چندان ماندگار چاله میدانی یک فیلم درجه سه

از آن استفاده کرد



 

ببین ایلیا

لطفا می روی چند لقمه نان فراهم می کنی برای زندگی

و قبض های مانده را می پردازی

و ناودان ها را برانداز میکنی

و با پول یارانه چندجور میوه می خری

تا میهمان ها

لابلای شعرخوانی های مکرر

و نگاه های معنادار

و خنده های زیرلب ما

حوصله شان سر نرود



 

باز هم که ایستاده ای عزیز

بی خیالِ جدیدترین آهنگ هایِ عاشقانه ی دنیا

وقتت را تلف نکن

و دقایق اندک مرا تا این آزمون کذایی بی سر و ته

 


مگر همیشه نمی گویی

"هرچیز قاعده ای دارد"

قاعده ی این روزهای عمر

این است: "کشک است عاشقی..."

چه وزن قشنگی هم دارد برای شعر کلاسیک

برو دنبال زندگیت ایلیا

راستی برای آش امشب کشک هم بخر



 

باز که می خندی

نشسته ای نت های تازه نوشته ات را مرور میکنی

پس تکلیف تهدیدهای من چه می شود؟

چهره ی امروز من

به یک پرنیان عصبانی نمی خورد؟

این سگرمه های در هم

این چشم های شعله ور

و این صدای نهیب دار...



افسوس نمی توانم وسط دعوای با تو

این خنده های لاکردار را

مهار کنم

 



از جلوی چشمانم چرا

محو نمی شوی

حتی برای یک چشم هم زدن ایلیا؟


 

جمع کن سوژه های افسانه وارت را برای رمان تازه ات

صدهزار بار از خودِ آدمها شنیده ایم:

این حرف ها مال فیلم هاست

تو یک تنه میخواهی ثابت کنی

"هرچیز قاعده ای دارد

بعد هم

حتما میخواهی بگویی:

و قاعده ی زندگی عشق است..."




حیف که حال بحث ندارم ایلیا

و البته وقتش را

چیزی به آن آزمون کذایی نمانده است




خوب می دانم

همه ی حرف هایت را از بــَــرَم

اما

این روزها آدمها قواعدشان را...



حرفم را قطع میکنی؟

شاید دلت برای یک دل سیر دعوای چند لحظه ای تنگ است ایلیا؟



چرا در این شعر

رام کلمات من نمی شوی؟

 


داشتم می گفتم:

آدم ها قواعد عشق را.


دلم نیامد سطر بالا تمام شود

نقطه را می گذارم در دل جمله

تا هر سطری که بی عشق مانده است

ابتر بماند



بی خیال تمام آزمون های عالم

نت های تازه عاشقانه ات کجاست؟





 

 

.... ادامه دارد!