هفته هایی که با کلاس مثنوی خوانی استاد راستگو شروع میشه حس خوبی با خودش داره

امشب بعد از کلاس با یسنا تصمیم گرفتیم یه کم پیاده روی کنیم

تماشای آدمایی که هرکدوم براخودشون دنیایی دارن جالبه

ولی وقتی هوا سرد باشه و از دیدن بعضی صحنه ها شاخ دربیاری جالبترم میشه


این جور وقتا دلم میخواد از اون خانومایی که یه مانتوی تنگ کوتاه اجق وجق پوشیدن

و یه نخ انداختن رو سرشون اسمشو گذاشتن شال، بپرسم:

ببخشید خانوم!

مدیونی اگه فک کنی من واحد گشت ارشاد خانومام

اصلا من بی دین ...

من از خودتونم ولی جون من یه سؤال کوچولو موچلو دارم ... اجازه هست بپرسم؟

اونام با کمال میل میگن: بفرما جونم ... تعارف نکن شیش تا سؤال بپرس!


ببخشید شما که سر و ته و مو و پیچش مو و رگای بدنتونم تا اون ته لوزالمعده تون

هویداست ... بازم ببخشید گلاب به روتون یخ نمیزنین آیا؟

 

بعدش اونوخ پس چرا من که شیش تا روهم پوشیدم دارم مثل چیز به خودم می لرزم؟

جون هرکی دوسش دارین با  این بوته پوته چه میدونم چی چیه پاتونه  از مخ 

زمین نمیخورین احیانا؟


از اینا یادبگیرین

 

همینا باعث شده شما یاغی شین دیگه

هیشکیم حریفتون نیس

از ماسته که بر پنیره ....

 

جون من آخه این چه وضعیه از خونه زدی بیرون خوش تیپ؟

من که از جنس خودتونم از دیدنتون لذت میبرم وای به حال آقایون ...

اگه شناگرای قابلی م باشن که واویلا ...

بیا و درستش کن حالا ...

رحم کنین به جوونای مملکت آخه!


از من گفتن بود به اینا تبدیل میشینا ... نگین نگفتم

نکنین این کارا رو ...


آخرش جواب ندادینا

جون من قندیل نمی بندین تو این سرما؟