لبخند 6 / از بهاره عزیز ... بدون آدرس وبلاگ


مرغ ما آن وقت ها هم وزن ده خرگوش بود


دیگمان با آن بزرگی، تا سر زانوش بود


قطرهر رانش به یک هفتاد سانتی می رسید

نیم مـتری هم حدودا، دور هر بازوش بود


هیچ نقصانی نمی دیدی در او حتی دل و

سنگدان و قلوه ها و جیگرش هم توش بود


او نه تنها نقص عضوی یا که کمبودی نداشت


بلکه عضوی هم همین جوری اضافی روش بود


در فریزر هیچ وقت احساس تنهایی نکرد


خاله جانی ، خواهری یا شوهری پهلوش بود


با سسی خوش رنگ، می کاپی که می شد، واقعا

هرکسی با دیدنش تا مدتی مدهوش بود


شنسلی خیلی بهش می آمد اما مرغ ما

تیپ سوخاری که می زد عالمی پی جوش بود


با تورم ، هیکلش هی ذره ذره آب شد


این اواخر دیدمش اندازه ی یک موش بود


تازه از این جثه، ران و سینه اش هم حذف شد

آن چه باقی ماند پا و گردنی مخدوش بود


بعد از این تحریم ها، آن پا و گردن هم پرید

آن چه حس می شد از او در سفره ، تنها بوش بود


مرغ سنگین و زنمان را کاش حالا داشتیم


چون که می دانید کلی پول هر کیلوش بود 


شاعر: "مصطفی مشایخی"

آدرس وبلاگ: