لبخند 6
لبخند 6 / از بهاره عزیز ... بدون آدرس وبلاگ
مرغ ما آن وقت ها هم وزن ده خرگوش بود
دیگمان با آن بزرگی، تا سر زانوش بود
نیم مـتری هم حدودا، دور هر بازوش بود
سنگدان و قلوه ها و جیگرش هم توش بود
او نه تنها نقص عضوی یا که کمبودی نداشت
بلکه عضوی هم همین جوری اضافی روش بود
در فریزر هیچ وقت احساس تنهایی نکرد
خاله جانی ، خواهری یا شوهری پهلوش بود
هرکسی با دیدنش تا مدتی مدهوش بود
تیپ سوخاری که می زد عالمی پی جوش بود
با تورم ، هیکلش هی ذره ذره آب شد
این اواخر دیدمش اندازه ی یک موش بود
آن چه باقی ماند پا و گردنی مخدوش بود
آن چه حس می شد از او در سفره ، تنها بوش بود
مرغ سنگین و زنمان را کاش حالا داشتیم
چون که می دانید کلی پول هر کیلوش بود
شاعر: "مصطفی مشایخی"
آدرس وبلاگ:
+ نوشته شده در دوشنبه بیست و سوم دی ۱۳۹۲ ساعت ۸:۵۰ ق.ظ توسط پرنیان
|
سلام و سیب و سعادت!