
برگردم به پرسش؛ و خود را در
این اندرونی تودرتو و جذاب و سترگ حیران نکنم.
پرسشی که در کلاس اصالت و پیشینه
ایرانی بودن طرح میشود و باید پاسخ بیابد:
فردوسی به چه درد میخورد؟!
جان سخن در همین واژه میانی
پرسش است. واژه «درد»؛ آری «درد». رابطه بسیار نزدیکی بین پاسخ به این پرسش و
برکاوی معنای همین واژه وجود دارد؛ یعنی واژه «درد».
وقتی من جنس دردهایم سخیف و
آبکی هستند، معلوم است که درمانگر فرهنگی طوس، علاجش نمیکند
و «بنا کردم از نظم
کاخی بلند / که از باد و باران نیابد گزند»، به دلم نمینشیند که هیچ انگیزهای
هم برای از بر کردنش ندارم.
تازه شانس آورده باشیم
ناگهان یک کارشناسی، چیزی، از پشت تلویزیونی، میزی، یکباره نزند
توی برجک هر چه
حکیم و حماسه .. .
مرد را دردی اگر باشد خوش
است
درد بی دردی علاجش آتش است
درد اگر درد آدم حسابی باشد،
آنگاه درمانگری فردوسی رخ مینماید و آثار خویش را کم کم نشان میدهد؛ مثلا اگر
پرسش من این باشد که براستی چرا سرعت علمی دنیا، دست کم در سدههای اخیر
از هم کیشهای
فردوسی بیشتر بوده، شاید تکانی بخورم و به دنبال درمانش در حکمتهای آن حکیم بگردم.
توانا بود هر که دانا بود
ز دانش دل پیر برنا بود
معنای امروزی و سادهاش این است:
هر کس به دانش و علم مجهز باشد، ابر قدرت میشود!
به همین سادگی!
آری هر کس دانش دارد، قدرت و توانایی هم دارد.
نزدیک به هزار سال است که ما
ایرانیها از زبان یکی از نوابغمان، این «بسته فرهنگی» را در لابلای همین بیت
نازنین و روان پیچاندیم و برای انسانی که از غارها آمده بود تا خط میخی را و لوحهای
سنگی را
وانهد و به دنیای فشرده اینترنت بپیوندد و سر از اسرار خدا در آن سوی
آسمانها در آورد، هدیه داده ایم.
در واقع، پیشرفت شگفت انگیز
بشر در عرصههای گوناگون علمی، ترجمان همین اشاره لطیف حکیم توس است و این که باید
اعتراف کنیم فردوسی به درد نسل ما میخورد دقیقا به درد نسل
ما؛ نسلی که در پی
برداشتن گامهای بلند دانش و دانایی است؛
نسلی که میخواهد کاستیها و سستیهای
علمی خویش را جبران کند و با تکیه بر فرهنگ پربار
و گرانسنگ خویش به سمت فتح قلههای
دانش، خیز بردارد.
بیش از هزار سال است، آن
حکیم بزرگ و یادگار ایران کهن، با صدایی بلند فریاد میزند که تا خردمندی و
دانشوری را پیشه خود نسازید، از زندگی بهرهای درخور نخواهید برد.
او در شاهنامه
سترگ خود، نخست خداوندگار حکیم را ستایش میکند و سپس به ستایش علم و
دانش میپردازد؛
ستایش خرد و خردورزی:
«خرد» رهنماي و «خرد» دلگشاي»
«خرد» دست گيرد به هر دو سراي
از و شادماني و زويت
غميست
ازويت فزوني و هم زو
كميست
چه گفت آن سخن گوي
مرد از «خرد»
كه دانا ز گفتار او بر
خورد
كسي كاو ندارد «خرد»
را ز پيش
دلش گردد از كرده
خويش، ريش
هَشيوار، ديوانه
خواند وُ را
همان خويش، بيگانه
داند وُ را
ازويي به هر دو سراي
ارجمند
گسسته خرد، پاي دارد
به بند
بعد در جای جای شه نامه
خویش، که نه نامهای به شاهان که نامهای شاهانه و بزرگ است آن قدر بر اهمیت
دانشوری و خردمندی تأکید میورزد که شاعر شناسان و شعر پژوهان،
به درستی او را
«شاعر خرد» نامیدند.
ز شب روشنایی نجوید کسی / کجا بهره دارد ز دانش
بسی
تو را دانش و دین رهاند درست / در ِ رستگاری
ببایدت جست
ز هر دانشی چون سخن بشنوی / از آموختن یک زمان
نغنوی
به رنج اندر آری تنت را رواست / که خود رنج بردن
به دانش سزاست
پس فردوسی به درد ما میخورد
که میخواهیم با زبان زنده و مانای فارسی با جهانیان سخن بگوییم و اگر فردوسی
نبود، اکنون باید این شناسنامه معتبر را در بایگانی تاریخ مییافتیم.
فردوسی به
درد ما میخورد که میخواهیم با همین زبان، دانایی و توانایی را به نام خویش کنیم
و در قرن گشت نکوداشت نام فردوسی، نام او را تکرار کنیم و یاد او را زنده نگه
داریم.
بیان و قلم نگارنده این
نوشتار، ناتوان از یادکردی درخور آن نابغه نامدار قرن چهارم ایران زمین است
و بهتر
است، این ستایش قابل تحسین استاد حسین مسرور در مدح و عظمت فردوسی بزرگ،
جایگزین
پریشان نوشتههای من شود:
کجا خفته اى، اى بلند
آفتاب / برون آى و بر فرق گردون بتاب
نه اندر خور توست روى
زمین / ز جا خیز و بر چشم دوران نشین
کجا ماندى اى روح قدسى
سرشت / به چارم فلک، یا به هشتم بهشت؟
به یک گوشه از گیتى آرام
توست / همه گیتى آکنده از نام توست
چو آهنگ شعر تو آید به گوش
/ به تن خون افسرده آید به جوش
ز شه نامه گیتى پرآوازه
است / جهان را کهن کرد و خود تازه است
تو گفتى: «جهان کردهام
چون بهشت / از این بیش، تخم سخن کس نکشت
»ز جا خیز و بنگر کز آن تخم
پاک / چه گلها دمیده ست بر روى خاک
نه آن گل که در مهرگان
پژمرد / نخندیده بر شاخ، بادش بـَرَد
نه جور خزان دیده گلزار او
/ نه بر دست گل چین شده خار او
بزرگان پیشینه بىنشان / ز
تو زنده شد نام دیرینشان
تو در جام جمشید کردى شراب
/ تو بر تخت کاوس بستى عقاب
اگر کاوه ز آهن یکى توده
بود / جهانش به سوهان خود سوده بود
تو آب ابد دادى آن نام را
/ زدودى از او زنگ ایــام را
تهمتن نمکخوار خوان تو
بود / به هر هفت خوان میهمان تو بود
تویى دودمان سخن را پدر / به
تو باز گردد نژاد هنر
---------------------------------
منابع:
شاهنامه فردوسی، ابوالقاسم، بر پایه نسخه مسکو،
انتشارات پیمان.
مازهای راز كزازي، ميرجلاالدين (جستارهایی در
شاهنامه)
مجموعهی شعر یادگار سخن یار
http://vavkhalili.com