158 / فدای دست های مادرم...!

نیازی به نقشه نیست مادر
فدای دست های حریریت که پینه بست
و چشم های زیبایت که کم سو شد
از بس که تار و پود فرشِ "از ما بهتران" را
به هم گره زد
می بوسمت
فدای صدای قشنگت عزیز
نقشه خوانیت
زیباترین ترانه ی دنیای کودکیم بود
می بویمت عزیز
آغوشت
عطر یاس های رازقی حیاط را میداد
قربان دستهای پینه بسته ات
دوباره موهایم را شانه بزن
روی تخته ی قالی
دوباره انگشتان کوچک مرا با چله های ریز
آشتی بده
دوباره ریشه زدن را ...
دلم برای نشستن کنارت
دلم برای موسیقی ریشه زدنت
دلم برای این که برایت چاشت بیاورم
دلم برای آن عصرانه های دلچسب
دلم برای رچ آخر که میگفتی اگر خسته شدی زودتر برو ....
دلم برای آن روزهای رفته
بسیار تنگ شده مادر
یک آن
دلم خواست برایت انار دانه کنم
یک آن
دلم خواست برایت چای بریزم
یک آن
دلم خواست برایت پسته باز کنم
فدای دلت
هزار برابر آرزوهایت فرش بافتی
و یک هزارم عشقت
مزد گرفتی
مادر
عمرم فدات
دردت به جانم
بیا
این لحظه در خیال
خودمان
آرزویمان را برآورده کنیم
زیباترین رنگ های خدا را
برایت می آورم
تا رؤیایی ترین تابلوفرش جهان را برایت ببافم
بگذار بر سینه ی اولین فرش دست بافت دخترت
زیباترین جمله ی عاشقانه
برای "تو"
حک شده باشد
"دوستت دارم مادر"
فدای مهربانیت!
...ادامه دارد!
+ از حقیربودن کلماتم در مقابل مادرم از حضور مهربانش عذرمیخواهم!
+ این چند خط رو تقدیم میکنم به مادرم و تمام زنان قالی باف مظلوم
سلام و سیب و سعادت!